|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
« شعر از محمدحسین صغیر اصفهانی »
پی نوشت: هر چه بیشتر به ریشه رفتارهایم نزدیک می شوم، حسی آمیخته با شادی و غم سراغم می آید، شادی از این بابت که متوجه نکات جدیدی می شوم و ناراحتی از بابت فرصت های سوخته... این شعر زیبا را هم از تلویزیون و در واقع مه پاره شنیدم که بسی به دلم نشست و بهتر دیدم این جا بیاورم....
این گل
هم به دلایل ویژه تقدیم به مک آرتور دسته گل من![]()
البته این سماع نه از شهود بل از تقصیرات محمد بن زکریای رازی بودی.
شیخنا ندانست کدامین را باور کند؛ آنوقتی که هر درویشی را به جرم سماع به دار آویختندی
یا کنون که نزده رقصیدندی
پس نعره ای کشید و بمرد!
بصيرت نهم :
اين بصيرت راجع به انرژي جنگلهاي كهنسال صحبت مي كند و توضيح مي هد كه فرهنگ بشر چگونه درهزار سال آينده در نتيجه يك تكامل آگاهانه متحول مي شود. اين بصيرت يك روش زندگي كاملا متفاوت را توصيف مي كند; براي مثال طبق پيش بيني كتيبه بشر با كمال ميل خواستار كاهش جمعيت به گونه اي است كه همه انسانها بتوانند در زيباترين و قدرتمندترين مكانهاي دنيا زندگي كنند. و اما بسياري از اين مكانها در آينده به طرزي باور نكردني به وجود مي آيند زيرا انسان به طور عملي از قطع درختان جنگلي خودداري خواهد كرد و در نتيجه آنها مي توانند رشد كرده و انرژي توليد كنند. طبق بصيرت نهم در نيمه هزاره بعد بشر به راستي در ميان درختان پانصد ساله وباغهايي كه به دقت محافظت شده اند زندگي خواهد كرد و اين در حالي است كه به راحتي به شهرها كه محصول يك تكنولوژي اعجازآميز هستند سفر خواهد نمود.
در آن زمان وسايل حيات از جمله مواد غذايي، پوشاك و وسايل حمل و نقل كاملا خود كار بوده و در دسترس همگان قرار خواهد داشت. نيازهاي ما بدون تبادل پول و البته بدون وجود هيچگونه كندي و اهمال به طور كامل تامين خواهد شد. هر فرد توسط دريافتهاي ناگهانيش در مي يابد كه دقيقاً چه كاري را در چه زماني انجام دهد و همه با هم در هماهنگي كامل خواهند بود.
«هيچ كس در استفاده از آنچه كه در اختيار دارد، افراط نخواهد كرد چرا كه ديگر نيازي به تصاحب و حفظ امنيت نخواهد داشت ». در هزاره بعد زندگي چيز ديگري خواهد بود.
در جهاني كه بصيرت نهم به تصوير كشيده است همگان درانجام كارهاي خود تامل كرده و هشيار مي شوند و هميشه نسبت به وقوع برخوردهاي هدفمند بعدي گوش به زنگ خواهند بود. بنابرگفته كتيبه جستجوي طبيعي انسان براي يافتن حقيقت ما را به اين مكان هدايت خواهد كرد اما براي درك چگونگي اين حركت بايد تصور كنيم كه در آن زمان زندگي مي كنيم.
درباره آنچه تاكنون در اين هزاره رخ داده است فكر كنيد; طي قرون وسطي ما دردنياي ساده اي از خوبيها و بديها كه به وسيله كشيشان مشخص مي شد زندگي مي كرديم و اما در رنسانس اين قيد و بندها را رها كرديم و فهميديم كه درباره موقعيت بشر در جهان چيزي بيشتر از آنچه كشيشان مي دانند وجود دارد.
پس علم را مامور كشف موقعيت حقيقي خود كرديم .اما زماني كه اين كوششها با سرعت لازم پاسخگوي سوالهاي ما نبودند تصميم گرفتيم كه موقعيت خود را تثبيت كنيم. به همين ترتيب ارزش معنوي كار نوين خود را به يك اشتغال ذهني ( كه امروزه همه با آن آشنا هستيم) تبديل كرديم تا واقعيت را از كليسا جدا كنيم و به اسرار جهان پي ببريم .اما هم اكنون حقيقت اين اشتغال ذهني را مي بينيم و در مي يابيم كه دليل واقعي اين امر اين بوده كه مي خواستيم صحنه را براي روش جديد زندگي كه دوباره آن اسرار را به حيات دراين سياره باز مي گرداند آماده سازيم. چرا كه بشر براي تكامل آگاهانه به اين سياره پاگذاشته است.
بنابه گفته بصيرت نهم, هنگامي كه درمي يابيم چگونه روند تكامل را با كسب تمام حقايق طي كنيم، كل فرهنگ بشر به گونه اي قابل پيش بيني تغيير خواهد كرد. وقتي به جمعيت بحراني رسيدم و بصيرتها در مقياس جهاني شناخته شدند نژاد بشر نخست يك دوره درون نگري عميق را تجربه خواهد كرد. ما در مي يابيم كه زيبايي فوق العاده و روحانيت جهان طبيعي به راستي چيست، درختها، رودخانه ها و كوه ها را همچون معابد عظيم قدرت مقدس خواهيم شمرد و خواهان پايان بخشيدن به تمام فعاليت هاي اقتصادي مي شويم.
اين قسمتي از نخستين تغيير بزرگي است كه رخ خواهد داد، تغييري كه يك حركت شگفت انگيز در تغيير شغل افراد را در پي خواهد داشت زيرا افراد از طريق دريافتهاي ناگهاني خود متوجه مي شوند كه شغل مناسب خودشان را ندارند و براي ادامه راه به شغل ديگري روي مي آورند.
در قسمتي آمده است كه تحول در سياره، فرهنگي كاملا روحاني را پديد خواهد آورد و افراد بشر را به سطوح بالاتري از جنبش خواهد رساند و اين ارتقا سطح به پديد آمدن امر ديگري خواهد انجاميد.
كتيبه درباره مذاهب مختلف به روشني توضيح مي دهد و به آنها كمك مي كند تا به عهدشان وفا كنند. كتيبه بيان مي كند كه در تاريخ، گاه شخصي دقيقا راه ارتباط با انرژي خداوند را در مي يابد و بدين ترتيب تبديل به الگويي جاوداني مي شود كه مبين امكان وجود اين ارتباط است.
بصيرت نهم سرنوشت نهايي بشر را مشخص مي كند و تاكيد مي كند كه ما به عنوان بشر در نقطه اوج تكامل قرار داريم و درباره پديده اي توضيح مي دهد كه از ذره اي پست و كوچك آغاز شد , عنصر به عنصر و سپس جز به جز با تكامل به سوي جنبش در سطح بالاتر به شكل پيچيده اي در آمد. ما مي توانيم ببينيم كه كل تاريخ بشر ما را براي دستيابي به تكامل آگاهانه آماده كرده است. اينكه مي توانيم انرژي خود را افزايش دهيم و آگاهانه رويدادهاي همزمان را تجربه كنيم ,اين امر باعث مي شود تا تكامل با سرعت بيشتري پيش برود. سرنوشت ما اين است كه به طور مداوم انرژي خود را افزايش دهيم، همانطور كه اين سطح انرژي افزايش مي يابد سطح جنبش در اتمهاي بدن ما هم افزايش مي يابد يعني ما سبكتر مي شويم و به روحانيت ناب دست مي يابيم.
افراد بشر بايد آماده دريافت انرژي باشند . در مورد آن حرف بزنند و در انتظار آن باشند . در غير اين صورت دوباره حس غلبه بر ديگران و استثمار اين سياره بر ما چيره خواهد شد. اگر به اين مرحله نزول كنيم هرگز نجات نخواهيم يافت...
بصيرت هشتم:
راجع به استفاده از انرژي به روشي جديد و كلي در ارتباط با مردم است و نخست از بچه ها شروع مي كند. اينكه بايد به آنها همانطوري كه هستند نگاه كنيم يعني به عنوان نقاط نهايي تكامل كه ما را پيش مي برند اما براي اين كه بياموزند تا خودشان در مسير تكامل قرار بگيرند بدون قيد و شرط به انرژي ما به عنوان يك اصل ثابت احتياج دارند. بدترين كاري كه مي توان انجام داد اين است كه هنگام تصحيح اشتباهاتشان انرژي آنان را بگيريم. اگر بزرگ سالان بدون توجه به شرايط ، انرژي مورد نياز طفل را به او بدهند آن وقت از فراگيري رفتارهاي نامطلوب توسط كودك جلوگيري مي شود. به همين علت بايد بچه ها هميشه در مباحثه ها و گفتگوها شركت داشته باشند بخصوص زماني كه راجع به خودشان صحبت مي شود. و ما بايد مسئوليت آن تعداد از كودكان را به عهده بگيريم كه مي توانيم توجه و مراقبت كافي نسبت به همه آنها داشته باشيم. راجع به تعداد بچه ها در كتيبه صحبت شده و توضيح مي دهد كه هر فرد بزرگسال در يك زمان فقط مي تواند برروي يك بچه تمركز كند و متوجه او باشد اگر تعداد بچه ها بيش از تعداد بزرگسالان باشد آن وقت بزرگسالان مغلوب مي شوند و نمي توانند انرژي كافي به بچه ها بدهند و بچه ها براي توجه بزرگسالان به رقابت مي پردازند.
« رقابت خواهر و برادر» كتيبه اشاره مي كند كه «ماهميشه بايد راهي براي بيان حقيقت به بچه ها پيدا كنيم.» همچنين در مورد يك چيز هشدار مي دهد; اگر زماني به كسي وابستگي پيدا كني رشد تو متوقف خواهد شد. و در اين صورت چه بر سرعشق مي آيد؟ توضيح مي دهد كه عشق مي تواند وجود داشته باشد, اما نخست بايد خودمان را كامل كنيم. دايره وجودمان را كامل كنيم يعني به دنبال نيمه گم شده مذكر يا مونث خود در بيرون نباشيم, بلكه در درون خود نيمه ديگر خود را بيابيم و دايره مان را كامل كنيم تا بتوانيم رابطه مان را با جهان استحكام بخشيم و براي اين كار فرصت زيادي لازم است تا بتوانيم به رابطه برتر دست يابيم.
رابطه اي كه در آن دو انسان كامل با هم يك فرد برتر را به وجود مي آورند. اين وضعيت ديگر ما را از مسير تكامل خارج نمي كند. طبق مطالب كتيبه هرگاه شخصي بر سر راه ما قرار بگيرد، همواره حامل پيامي براي ماست و اگر ما نتوانيم پيام را دريافت كنيم به اين معنا نيست كه پيامي وجود ندارد. زماني كه اين پديده را درك كنيم روابط متقابل ما آرامتر، هدفمند تر و سنجيده تر خواهد شد.
......
چيزهايي ديدم در روي زمين:
كودكي ديدم، ماه را بو مي كرد.
قفسي بي در ديدم كه در آن، روشني پرپر مي زد.
نردباني كه از آن، عشق مي رفت به بام ملكوت.
من زني را ديدم ، نور در هاون مي کوبید
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزي بود، دوري شبنم بود،
كاسه داغ محبت بود.
من گدايي ديدم، در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست
و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز.
پی نوشت: حین گذاشتن این مطلب، ناخوداگاه این شعر سهراب به ذهنم آمد، حیف دیدم نیاورم...
همواره در من علاقه عجیبی به دنبال کردن موضوعات ماورائی بوده، هرچند در مقاطعی به این فکر افتاده ام که شاید این گونه اندیشیدنم، یک جور فرار از واقعیت های موجود زندگی ام است ... اما پس از مدتی پس زدن، دوباره به این دست اعتقادات خودم برگشته ام، انگار که بی فکر کردن به آنها، نمی توانم به زندگی ادامه دهم....توی اینترنت می چرخیدم که چشمم خورد به این مطلب (در اینجا) که برگرفته از کتاب پیشگویی های آسمانی بود که سالها پیش خوانده بودم، تصمیم گرفتم، هر دفعه قسمتهایی از آن را اینجا بیاورم، هم یادآوری باشد برای خودم و هم پذیرایی از هرکسی که به خانه ما سر میزند:
«كيمياگران مي گويند: آدمي بايد كاري را كه طبيعت ناتمام گذاشته تمام كند.»
پيشگويي آسماني كتابي است مبتني بركتيبه اي كه در پرو كشف شد، اين دست نوشته اسراري را فاش مي كند كه در حال دگرگون ساختن جهان امروز است و آگاهي هايي را به انسان مي دهد تا روح خود را بازيابد. بصيرت هايي كه در كتيبه آمده تكان دهنده، ملموس و بسيار خردمندانه است و مارا هدايت مي كند تا جان خويش را در برگيريم و با انرژي و اميدي تازه به طرف تكامل خود حركت كنيم.
مطالبي كه سالها پيش علوم و اسرار خفيه شناخته مي شدند و بشر براي دست يابي به اين علوم رنج بسيار متحمل مي شد امروزه به آساني در دسترس علاقه مندان است.
«هيچ اتفاقي در دنيا، اتفاقي نيست.»
جهان هستي در زمان نياز بشر آنچه را كه لازم دارد در اختيار او مي گذارد. پس بياييد از اين فرصت استفاده كنيم, به اطراف و اطرافيانمان بيشتر دقت كنيم تا شايد در راه رسيدن به خود همديگر را ياري دهيم. «گاهي اوقات انرژي دادن به ديگران، بهترين كاري است كه مي توانيم براي خودمان انجام دهيم.» «هرچقدر ماهيت و زيبايي دروني انسانها را بيشتر ستايش كنيم، انروژي بيشتري به سويشان جاري مي شود و به طور طبيعي انرژي بيشتري به سوي ما خواهد آمد.
و اين لذت بخش ترين كار است. در مرحله اول ما يقين نداريم. كم كم احساس جديدي نسبت به لحظه هاي متفاوت در زندگي كه هيجان آور و الهام بخش هستند در ما شكل مي گيرد، اما نمي دانيم كه اين احساس چيست و چطور آن را براي هميشه حفظ كنيم. اما وقتي اين احساس از بين برود عدم رضايت و بي قراري همراه با يك زندگي عادي ما را در بر مي گيرد....
هوا کم کم دارد سرد می شود و یه جوری باید سردی آن را جبران کرد، به نظر من چای بهترین گزینه است، چای قرمز را می گویم، چون متاسفانه من چای سبز را با وجود آن همه خاصیت هنوز زیاد دوست ندارم و البته از این بابت احساس گناه دارم
ولی در مجموع فکر می کنم، نباید اصرار کرد و به اعتقاد سرخ پوست ها باید به بدن گوش داد، ذائقه آدم هر جوری که بار آمده باشد، خودش هر آنچه که بخواهد را طلب می کند. من بیشتر غذاها و نوشیدنی ها را الان دوست دارم، و این در طول زمان ایجاد شده...یک موضوع دیگر این وسط به نظر من، تعیین کنندگی شخصیت آدمهاست، بعضی ها در ترک یا تغییر عادتهایشان در هر زمینه ای که باشد، مقاومت زیادی نشان می دهند. ... بگذریم، این روزها را می شود با موضوعات دیگری هم داغ کرد که حسابی سرگرم کننده اند، مثلا موضوع گرانی مرغ که حالا جای خود را به دلار داده، تا آخر فصل سرما شاید این سوژه ها کم نباشد... برعکس خیلی ها که در مورد وضع موجود به مقصر بودن همه فکر می کنند غیر از خودشان، من همش فکر می کنم، به این شرایط خیلی می خورم، فرهنگ پایین، همه چیز سطح پایین را می طلبد، مشکل خود مردم اند که تعدادشان نجومی است، و تا آنها تغییر نکنند، هیچ اتفاق بلند مدتی نمی افتد، کاش من لااقل یک دورگه بودم، ایرانی - ژاپنی
آن وقت شاید امیدی می بود...
اگر مثل کسی که تازه کندوی زنبور عسل زده مراقب کارم باشم، دور نیست که به جاهای زیبایی برسم. حالا کندوی عسل من، تصمیم بزرگی بود که امشب گرفتم: حس افسوسی که از برخی تصمیمات اخیر دائم توی ذهنم حضور داشت و جای بی شمار حس خوب را اشغال کرده بود، به مدد ذهنیت جدیدی که پیدا کرده ام و صحبت های مک آرتور عزیزم
در حال کوچ از وجودم است. احساس کسی را دارم که بعد از مدتها عذاب وجدان برود و خودش را تسلیم قانون کند.... این چند وقت فکر کردن به این که اگر فلان تصمیم را نمی گرفتم، ال و بل می شد، فکر می کنم گیرنده هایم را انگار ضعیف و خاموش کرده بود.... و البته قدرت لذت بردن از داشته ها و وضعیت موجودم را...
خیلی خوشحالم و شکر گذار مثل خورشید که بی تاب است تا به آغوش صبح پر بکشد، با آغوش باز به سراغ زندگی و تجربه های جدید می روم.....![]()
این روزها تمام تلاشم این است که از حرفها و مفاهیم زیبایی که در مورد زندگی شنیده ام عبور کنم و سعی کنم خودم آنها را به عینه احساس کنم، نعمت زنده بودن، مثلا به پاییز از سر یک اتفاق معمولی نگاه نکنم و از نگرانی های معمول در مورد روزمرگی ها پل بزنم به این که فکر کنم چه سعادت مندم که در دامن بلند شبهای پاییزی، باران های پاییزی همچون زنی قد بلند و زیبا با اورکتی چرمی سیاه، کلاه به سر و کفش های پاشنه بلند قرار است، گاه گاه قصه خاطرات و آرزو های دور و دراز را به گوشم نجوا کنند...
۱- شعر از سهراب سپهری
عنوان پست اسم رمانی از گابریل گارسیا مارکز است که بسیار دوست دارم در آینده ای نزدیک آن را بخوانم....
امروز زنگ زدم تولد کسی را به او تبریک بگویم، با تلخی گفت یک سال بیشتر پیر شدیم، گفتم اتفاقا من هرچه سنم بالا می رود، احساس آرامش بیشتری می کنم، چون نسبت به گذشته که خام و بی تجربه بودم و گیج می زدم احساس می کنم، حالا بیشتر می توانم از زندگی لذت ببرم...او هم با من هم نوا شد... دوست داشتم به او که مثل خیلی از ما ها همیشه گوشه ذهنش بهانه ای برای غمگین بودن دارد، بگویم: در مطالعات جدیدم متوجه شده ام که بیماری وسواس که اکثر ما با درجات مختلفی به آن مبتلا هستیم، فقط وسواس به شستشو نیست، کمال گرایی هم یک جور وسواس است، این که همیشه ذهنت بهانه ای پیدا کند که خوشبختی های کوچک و بزرگی را که در زندگی داری نبینی و زجر بکشی، ذهنیتی که همه چیز را کامل و بی عیب و نقص می خواهد، طرز فکری که اساسا اشتباه و غیر ممکن است ... اما چیزی به او نگفتم و به همان تبریک ساده بسنده کردم، چون وقتی آدمها خودشان ضرورت چیزی را احساس نکنند، چون زمینه آن موضوع خاص را ندارند، از آن موضوع صحبت به میان آوردن، هم ممکن است باعث گمراهی طرف بشود و هم اینکه موضوع این وسط به خاطر بی جا مطرح شدن شهید بشود....
من آدم کم طاقتی هستم، اما چون جدیدا از نظر منطقی نسبت به برخی بایدهای زیبای زندگی توجیه شده ام، خودم فکر میکنم آن کم طاقتی یواش یواش دارد از من دور می شود. مثلا توجیه شده ام همان طور که یک نوازاد تا شش ماهگی، تا وقتی که کم کم دندان در می آورد، معده اش جز شیر مادر را نمی تواند هضم کند، در مورد برخی خواسته ها و اتفاقات هم این مسئله صادق است و گذر زمان و گردآمدن برخی ملزومات جزو ضروریات است. گاهی تلاش های اولیه برای رسیدن به خواسته ای، غیر مستقیم ظرفیت و توانی را در آدم ایجاد می کند که شاید لذت بردن از آن خواسته در گرو همین ظرفیتی است که ایجاد شده... البته این طور به نظر می رسد که خود زندگی صبورانه هر جنبه ای از زندگی را که آدم سرسری به آن می پردازد، دوباره پیش روی آدم قرار می دهد، وقتی آدم حواسش هست این فرصت تصحیح را یک جور پای مهربانی و سخاوتمندی زندگی می گذارد، و وقتی توی این فکر ها نیست دائما کلافه است که چرا همش بعضی اتفاق ها فقط باید صاف برای او پیش بیاید... انگار راه فرار و در رویی نیست آدم لحظه به لحظه در انعکاس کارهایی است که انجام داده، درست یا غلط. خودم هر جا که حوصله کرده و کاری را یاد گرفته و خوب انجام داده ام از قبل آن همه جور خیری به من رسیده و هرجا حالش را نداشتم و سمبل کرده ام، نتیجه خوب کم رنگ و میانه حال است... البته همش از خامی است ولی داشتم فکر میکردم اگر آنقدر زرنگ بودم که پیش از قرار گرفتن در یک سری موقعیت های جبرانی، این نکته را می فهمیدم چقدر وقتم پای این درس پس دادن ها نمی گذشت. مثلا این کارها را واقعا می شود پای آی کیوی زیاد گذاشت؟ این که یکی باید مثلا یه عزیزش بمیره یا یه حس تلخ را پشت سر بگذاره تا یاد بگیره یکم مراقب حرف زدنش باشه، یا یکی باید بارها تو تخت بیفته تا بلکه یه خورده یادش باشه به خودش توجه کنه، یا یکی باید معده اش در حد اعتصاب خونریزی کنه تا یکم اون حواسش به خورد و خوراکش باشه .... به فکرم رسید، بنویسم، زیبایی که در برخی چهره ها حس می شود، و آرامشی که از وجودشان بر پیرامونشان سایه می اندازد باز مال کارهای زیبایی است که در خلوت و آشکار انجام داده اند، یا مال دنیای فکری زیبایشان است که اثرش این گونه هویدا شده است....که کار نیکو کردن از پر کردن است!
باید اجازه دهم آدمها فقط از ذهنم عبور کنند، همین... توقف آنها به هر دلیلی راه را بند می آورد...به راهروهای ذهنم نیاز دارم... متوجه شدم توقف خیلی از آدمها در ذهنم مال این است که خودم به حرفشان می گیرم و بعد سر ظهر می شود یا هوا تاریک می شود و آن طرف مجبور می شود، بماند، بعد من همین جور به حال پذیرایی ام و گوش کردن و فردا کارهای نکرده ام است که روی هم تلنبار شده و دیگر با یک نگاه خودنسرد هم نمی شود کاری از پیش برد...