|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
من آدم کم طاقتی هستم، اما چون جدیدا از نظر منطقی نسبت به برخی بایدهای زیبای زندگی توجیه شده ام، خودم فکر میکنم آن کم طاقتی یواش یواش دارد از من دور می شود. مثلا توجیه شده ام همان طور که یک نوازاد تا شش ماهگی، تا وقتی که کم کم دندان در می آورد، معده اش جز شیر مادر را نمی تواند هضم کند، در مورد برخی خواسته ها و اتفاقات هم این مسئله صادق است و گذر زمان و گردآمدن برخی ملزومات جزو ضروریات است. گاهی تلاش های اولیه برای رسیدن به خواسته ای، غیر مستقیم ظرفیت و توانی را در آدم ایجاد می کند که شاید لذت بردن از آن خواسته در گرو همین ظرفیتی است که ایجاد شده... البته این طور به نظر می رسد که خود زندگی صبورانه هر جنبه ای از زندگی را که آدم سرسری به آن می پردازد، دوباره پیش روی آدم قرار می دهد، وقتی آدم حواسش هست این فرصت تصحیح را یک جور پای مهربانی و سخاوتمندی زندگی می گذارد، و وقتی توی این فکر ها نیست دائما کلافه است که چرا همش بعضی اتفاق ها فقط باید صاف برای او پیش بیاید... انگار راه فرار و در رویی نیست آدم لحظه به لحظه در انعکاس کارهایی است که انجام داده، درست یا غلط. خودم هر جا که حوصله کرده و کاری را یاد گرفته و خوب انجام داده ام از قبل آن همه جور خیری به من رسیده و هرجا حالش را نداشتم و سمبل کرده ام، نتیجه خوب کم رنگ و میانه حال است... البته همش از خامی است ولی داشتم فکر میکردم اگر آنقدر زرنگ بودم که پیش از قرار گرفتن در یک سری موقعیت های جبرانی، این نکته را می فهمیدم چقدر وقتم پای این درس پس دادن ها نمی گذشت. مثلا این کارها را واقعا می شود پای آی کیوی زیاد گذاشت؟ این که یکی باید مثلا یه عزیزش بمیره یا یه حس تلخ را پشت سر بگذاره تا یاد بگیره یکم مراقب حرف زدنش باشه، یا یکی باید بارها تو تخت بیفته تا بلکه یه خورده یادش باشه به خودش توجه کنه، یا یکی باید معده اش در حد اعتصاب خونریزی کنه تا یکم اون حواسش به خورد و خوراکش باشه .... به فکرم رسید، بنویسم، زیبایی که در برخی چهره ها حس می شود، و آرامشی که از وجودشان بر پیرامونشان سایه می اندازد باز مال کارهای زیبایی است که در خلوت و آشکار انجام داده اند، یا مال دنیای فکری زیبایشان است که اثرش این گونه هویدا شده است....که کار نیکو کردن از پر کردن است!