جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
خودم را دوست دارم و تو را هم ...
🌾@ongoingevents
هنوز هم این عادت غلط را دارم: در افراد نکته ای قابل ترحم پیدا می کنم و بعد روکشی می کشم به تمام واقعیت هایشان از خوب و بد. اینطوری غمخوار آنها می شوم و خیلی تند و تیز تر از خودشان کارهایشان را توجیه می کنم، منظورم کارهایی است که باید در مورد آنها توضیح داد: مثل دروغ گفتن، مثل بدقولی، مثل ...
وقتی کسی را می بینم که از دست فردی عصبانی است، به عنوان وکیل مدافع قسم خورده آن فرد، کارهایش را توجیه می کنم و اگر شخص عصبانی کوتاه نیاید، آخرین تیر ترکش من جمع آوری قرائن دندان گیر از کودکی شخص خاطی است: فکر کن، طرف بچه بوده، تجربیاتی را پشت سر گذاشته که در نهایت دنیا رو تهدید تعریف کرده و بدجنسی راه حلی بوده که به ذهنش رسیده و ... . در نهایت فرد عصبانی احساس می کند آن وسط چیزی هم بدهکار شده است ...
این طرز برخورد، سرگرمی خوبی است ولی گاهی در مواجهه با تجربیات شخصی خودم از افراد، برخی از برخوردهای آنها را هیچ رقمه نمی شود توجیه کرد، انگار که توی چشمت می روند. آنوقت آهسته اشک می ریزم به تمام سادگی و در واقع ساده لوحی ام ...
اما با این همه در طول زمان، کثرت تجربه های مشابه، مرا به این ویژگی ام علاقمند کرده ...درست مثل ماشینی که به سرعت گیرهای یک خیابان آشنا عادت کرده. در واقع، این طرز برخوردم با آدمها، حرکتی ترمیمی برای مقطعی از زندگی ام در گذشته است که در آن مهربانی از من دریغ شده و حالا آن را در دیگران جستجو می کنم و خوب البته اعتراف می کنم دیدن اینکه آدمها چگونه از فضایی که به آنها داده می شود، استفاده می کنند هم برایم خیلی جالب است و هم البته آموزنده ...
پی نوشت: سپاس از صبای عزیز (دختر خاک) به خاطر تاکید و تشویقش برای بازگشت به وبلاگ هام.
🎹✍️ 22 خرداد 98