|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
الان که اینجا نشسته ام، دلم انواع دسرها و نوشیدنی های عالم را می خواهد. بله من تضمین نمی دهم، در برابر این قبیل چیزها، تسلیم هوس هایم نشوم، این بزرگترین نقطه ضعف من است. اگر من مسئول رده بندی سنی برنامه ها ی تلوزیون بودم، افرادی مثل خودم را در نظر می گرفتم و در کانال هایی مثل" می شف" حتما درج عنوان ۱۸+ را الزامی می کردم. با این همه به بیراهه نروید، غیر از دوران معصوم کودکی، من در این مورد بسیار خوددار عمل کرده ام و تا به این لحظه مثل یک مومن واقعی به شرافتم پایبند بوده ام و حتی در میهمانی ها هم سخت گیر رفتار کرده و خیلی کم خوری کرده ام. البته من دوست دارم همه چیز را گره بزنم به مکاتب روانشناسی با مایه سواد اندکم، اینکه انسان در کودکی مقاطع مختلف را می بایست پشت سر بگذارد. به دلایل مختلف ممکن است این گذار اتفاق نیفتد و کودک در یکی از آنها تثبیت شود، مثلا تثبیت در مرحله دهانی. در این حالت ما با فردی روبرو هستیم که زیاد اهل حرف زدن و خوردن است و قابلیت بیشتری برای سیگار کشیدن دارد....
خوب بگذریم، یک شعر انتخاب کرده ام از کتاب " از شکسپیر تا
الیوت" که دوست دارم اینجا بیاورم. مناسبتش بر می گردد به خسته گی عصرگاهی ام که
یکم عصبی شدنم، سر موضوعی، آن را به توان ده رساند. ولی من مثل یک قهرمان به جز یک
ربع تسلیم آن نشدم و خیلی زود آن را در گرمای آغوش مک آرتور
فراموش کردم:
در پارک
چون کلاف باز ابریشمین که باد
آن را در حاشیه دیوار در وزش آورد،
زن در کنار نرده باغ های کنزنگتون می خرامد
و از نوعی کم خونی عاطفی
نرم نرمک می میرد
در آن دور و بر همه جا
ازدحام بچه های
چرک و زمخت و سگ جانٍ تهیدستان است.
اینان میراث خواران زمین اند.
در این زن پایان زایندگی است.
ملال او لطیف و افراطی است.
میل دارد کسی با او سخن گوید
تقریباً می ترسد که مبادا من
این بی نزاکتی را مرتکب شوم.
ترجمه این شعر، از آقای سعید سعید پور است که آدم باسوادی بود.
در انتها این مطلب را هم با عنوان فلج ذهنی از آرشیو وبلاگ می گذارم که بنده خدایی آن را سرچ زده و به وبلاگ من رسیده بودم. آن موضوع یک جورهایی با موضوع این پست قرابت داشت و بهتر دیدم، دوباره آن را بیاورم:
http://new-paradigm.blogfa.com/post-500.aspx