| جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار 
 | 

وقتی شما با عمل یا گفته یا نگاه، به طرف مقابلتان در نتیجه گیری برای یک هدف یا شروع یک حرکت زیبا نیرو می رسانید بدون اینکه بدانید به تولد من برتری در جهان کمک میکنید که به خلق هزاران من برتر در جهانهای دیگر می انجامد. چنین تعامل های زاینده ای فقط مال کسانی است که در راستای آگاهی قدم برمی دارند آنها افرادی پر از انرژی هستند که پیرامونشان پر از برکت و آبادانیست . آنها قبل از اینکه از کائنات بخواهند که برایشان کاری انجام دهد، از خود می پرسند من برای کائنات چه کاری می توانم انجام دهم و دست به کار می شوند، آنگاه موهبت های کائنات غافلگیرانه، آنها را در حالی که در هارمونی باشکوه حیات شرکت دارند در آغوش می کشد..........................
علمای عظام را عقیده بر این است که در شرایط امتناع فرهنگی گرایشات باطنی فزونی یابد. بنظر پربیراه نگفتندی. زینرو تصمیم گرفتیم:
همه اضطرابات مهلکه(از قبیل آینده اصلاحات، بحران هویت در نظام سرمایه داری کمبود غذا و کاهش سطح زیر کشت برنج در تایلند و رکود زدن طلا و افزایش ارزش آن به ۱۵۰۰ دلار در هر اونس) را به کناری وانهاده و بقول پیرمرد، در سکوت زندگی بگذرانیم - شاید بدینطریق دست نامرئی آدام اسمیت یا امام زمان و یا انرژی کیهانی وارد کار گشته و امورات بشریت در وادی صحیح تری مشیت گردد. انشاءا...
اینکه اگر انسان طی تولد های مختلفش به کره خاکی، نهایتا به معنا برسد، دیگر به زمین بر نمی گردد. بنابراین هر یک از ما از تولد های قبلی یک پیشینه را به دنبال می کشیم. هر چه از فرصت بودنمان بیشتر استفاده کنیم تولدهای بعدی زندگی آرامی خواهیم داشت. توجه به زیبایی ها و احترام به اصول و قوانین کائنات به ما کمک میکند که سهم بیشتری از آرامش موجود داشته باشیم. ما باید با هوشیاری بفهمیم که رنجها و مشکلات ما، چه رنجهایی که ناشی از اعمال خودمان بوده و چه آنها که نتبجه نادانی های نسلهای حال و گذشته ماست در پرتو آگاهی و تلاش ما برای فهم و تغییر دنیای اطرافمان به تدریج جای خود را به آن صلح و آرامشی می دهد که روز و شب را، فارغ از هر مسئله ای با زیبایی تمام پیش روی ما می گذارد. چرا من یا تو این سوال را از خودمان نپرسیم که با طرز تلقی ها و نهایتا اعمالمان داریم به رشد کدام جریان در هستی کمک می کنیم؟
در گستره بزرگ و بی نهایت هستی هم اکنون که من در حال نوشتنم و تو در حال خواندن نیروهای مختلفی در جریان است. هر کسی با رفتارش بدون اینکه بداند به یکی از این نیروها کمک می رساند.چقدر خوب است ما با بلند نظری به آن نیرویی کمک برسانیم که در آرامش شب جاری است در قلب یک دانه .........

 ، جلوه های عاشقانه، چقدر صمیمانه و با سخاوت به چشمان ما هدیه می شود.
، جلوه های عاشقانه، چقدر صمیمانه و با سخاوت به چشمان ما هدیه می شود.
صدای خوشحالی پرندگان از شروع روزی نو
زیبایی شکوفه های انار که از پس دیوار مشتاقانه به تو دست تکان میدهد
آن شور عجیبی که در چشمان دختران و پسران متولد می شود و بی قرارشان می سازد.......
پس جرا ما اینقدر خوشحال نیستیم؟
اینهمه باران برای شستن گل پنجره های خواستنمان، آیا کافی نیست؟



خواستیم مطالب مان دچار روزمرگی نشده و وبلاگ مان از کلیشه ی ماهنامه موفقیت به سردبیری یکی از آدم های موفق روزگار به در آید،همچنین احساس کردیم این نوع قلم فرسایی بیشتر مد روز بوده و درصد خوانندگان "جان" را افزایش خواهد داد:
هوا داشت سرد می شد، فکر کرد یک بادکنک دیگر هم که بفروشد به خانه می رود .کم حرف بود عادت نداشت مثل دیگر هم سن و سالهایش دنبال این و آن برود و همین سکوت او غالبا کار خودش را می کرد. زنی به او نزدیک شد و یک بادکنک خرید.
به خانه آمد .عمه اش قدری ماست برایش آورد بعد که پولهایش را در طاقچه گذاشت رفت زیر زمین. عمه اش را عین مادر دوست داشت. نمی خواست گذشته و آینده اش را در نظر مجسم کند.در واقع او پدرش را ندیده بود .عمه اش با بی میلی فقط به او گفته بود که قبل از اینکه او به دنیا بیاید پدرش مرده بود. مادرش بعد از ۷ ماهی که او را شیر داده دیگر گذاشته و رفته . عمه اش خوش نداشت که او زیاد در مورد آنها سوال کند . هوای خفه زیرزمین که به صورتش خورد ترجیح داد کمی روی پله ها بنشیند . زیرزمین پر بود از کتابها و مجلات پسر صاحب خانه که گفته بود دیگر آنها را نمی خواهد گاه از سر تفنن آنها را ورق می زد. چند شبی بود که خوابش نمی برد.سراغ کتابها می رفت و زیر طاق آسمان روی پله ها آنها را می خواند. کم کم آنقدر بین آن کتابها گم بود که دوست نداشت دیگر پارک برود . اما او باید کار می کرد.عطش عچیبی پیدا کرده بود .فکر می کرد که آگاهی چقدر خوب است و روزی خواهد توانست حرفهایی برای گفتن داشته باشد، وقتی بعضی حرفهای مگو را دانست احساس پوچی سراغش آمد. وقتی برای اولین بار بوی تریاک به کله اش خورد احساس کرد در خلسه عجیبی فرو میرود - دیگر همه چیز فراموش می شود. کم کم دیگر به خانه نمی رفت. در یکی از روزهای پائیز در میان در غریو ناله های باد در حالیکه overdoseکرده بود جسم نحیفش زیر چرخهای ماشینی که راننده اش اکس به رگ زده بود برای همیشه با زندگی وداع کرد. زندگی که ناخواسته در پوچی آغاز شده بود،پوچ ادامه یافت و پوچ پوچ پوچ پوچ تمام شد پوچ پوچ پوچ پوچ..............................
دست آخر اینکه تا این حال و هوا از سرم بپرد فقط دوست دارم آرتور را بخورم و تمامش کنم
اینک شما باران را احساس نخواهید کرد
زیرا هریک چتر دیگری خواهید بود
اینک شما سرما را احساس نخواهید کرد
زیرا هریک سر پناه دیگری خواهید بود
اینک شما تنهایی را احساس نخواهید کرد
زیرا هریک همراه و یاور دیگری خواهید بود
اینک دیگر شما
یک روح خواهید بود در دو جسم
و زندگی، فراروی شماست
اینک به آشیانه خود بروید
و روزهای با هم بودن را تجربه کنید
باشد که روزهایتان
سرشار باشند
از خوبی ها،
شادی ها و برکت ها۱
گارسیا لورکا،۱۸۹۸.
خواندن شاید دیرهنگام مائده های زمینی آندره ژید، مزاجمان را سودایی و در سرمان آرزوهای جدید و
عطش هوس های تازه پدید آورده است:
"خدا به من دل بسته است و من بدو.ما یکی هستیم.هنگامی که چنین می اندیشم ، با سراسر آفرینش یکی میشوم و در جامعه گسترده بشری محو و جذب میگردم."
خواندنش را به خوانندگان "جان" سفارش میکنم.
که"اندر میان رعایای شرق و غرب، چه از لحاظ اخلاقی و بلکه ژنتیک تفاوت بسیار بعید مینماید."
خداوند ازلی و ابدی است . ازل بوده است بعد زمان آغاز شده است.
اکنون، به گذشته پیوسته است و آینده به حال . پس ابد آغاز می گردد.
خورشید چند میلیارد سال پیش سوختن را شروع کرده و چند میلیارد سال دیگر خواهد سوخت.
به راستی شاید نتوانیم درک درستی از مفهوم و گذر زمان داشته باشیم.
من از کانالهای مختلف نکات زیبایی وارد ذهنم می شود، تجربه، کتاب، افراد .......اما در گذر زمان گاه در مه آلود برخی افکارم آنها را دوباره گم می کنم، سعادت یک همصحبت خوب که به لطف خدا من از آن برخوردارم، غالب اوقات مثل بارانی می شود بر آن مه آلودگی ............
طراوت، پاکی، زایش، رنگین کمان ..........
امروز ما درمورد دریافت  بازتاب افکار و رفتار مان در زندگی صحبت کردیم، تصمیم گرفته ام واقعا مواظب رفتارم با دنیا باشم.دنیا خانم است یا آقا نمی دانم به آن روح بخشیده ام یک انسانش کرده ام که قصد دارم با او بخشنده، مهربان، با ملاحظه، با گذشت، و با صداقت و صراحت و البته با کلاس ، برخورد کنم. دنیا در ذهنم به یک مرد تبدیل شده که دوست دارم قلب او را هر جوری که هست فتح کنم  .............
.............
خدای بزرگ به من کمک کن وقتی شادی های تو سخاوتمندانه به سمت من می آید، ترس، احساس گناه و احساس بی لیاقتی به من نزدیک نشوند.
 به من کمک کن وقتی شادی های تو سخاوتمندانه به سمت من می آید، ترس، احساس گناه و احساس بی لیاقتی به من نزدیک نشوند.
تمام عمر انسان صرف اثبات باورها و افکارش می شود، بنابراین هوشیار باشید که افکار شما قصد دارند شما را به کجا بکشانند.
"کوهسار"۱
شاعر ، نویسنده، ادیب، فیلسوف، و روانشناس بالقوه ، ازتاریخ تولد ایشان اطلاع درستی در دست نیست، گفته ها حاکی از آن است که وی اعتقادی به سن شناسنامه ای افراد نداشت.
شیخنا افاضه فرمود: بخاطر میرندگی دنیا هیچ، مگر کعبه عشق، ارزش سعی و منا ندارد.
"مک آرتور"۱
از عرفای بزرگ و گمنام قرن ۱۵، که خود قائل به کرامات زیادی بود ولی کس ندید. آخر الامر او را بدیدندی که از دست کوهسار، یا هو کشان به کوهستان پناه بردی .........
ای ماه زیبا به آرامش متین تو حسودی ام می شود
از اینکه دور از هیاهوی روز هستی، دلت نمی گیرد
مثل من نیستی که آرام و قرار ندارم
خود را پذیرفته ای
به شکستگی بالهایم نگاه کن بعد ازکلی خودم رابه دیوار کوفتن
تازه دارم یاد می گیرم که از امتداد نگاه تو که به نوای پرندگان گره می خورد، پنجره را کشف کنم.