آمار پارادایم | محسن چاوشی

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

پل اول را که رد کردیم، انگار به ته قیف رسیده باشیم، با انبوه ماشین هایی  روبرو شدیم که با کلافگی پشت هم ردیف بودند، کله دخترکی از ماشین کنار دستیمان، بیرون بود و بی انکه پلک بزند، دستهای راننده ماشین ما را همراهی می کرد که در آن راه بندان یک کیلویی نارنگی را بلعید و با آسودگی خاطر تمام آشغالهایش را از شیشه ماشین بیرون ریخت. اگر سابقم بود، به نام احساس مسئولیت، در آن فضای راکد که سرما بوی نارنگی به خود گرفته بود، شروع به صحبت می کردم که: آقا لااقل به خاطر این بچه آشغالهایتان را قدری دورتر توی خیابان پرت کنید.

در این صورت راننده ای که من دیدم، آنقدر خودباوری بالا داشت که شک نداشتم، کم نمی آورد و در نهایت تمام تقصیرات را به گردن وضعیت اقتصادی و سیاسی می انداخت و تازه طلبکار هم می شد. با همین استدلال و چون  در نهایت به صحت کارم اطمینان و اشراف نداشتم، تصمیم گرفتم سکوت کنم.

سوار تاکسی بعدی شدم، غیر از من دو مسافر دیگر توی تاکسی بودند، راننده با اطمینان خاطر از ترانه ای که در فضای ماشین پخش می شد، فرمان را یه دستی گرفته بود. یک حسی به من گفت به راننده بگویم: آقا یه لطفی بکن این ترانه رو عوض کن، آدم حالش از صدای این خواننده به هم می خوره، به قول ن صداش مثل گوسفند پیر می مونه و بعد پشت بندش در باب تنزل سلیقه هنری جامعه صحبت کنم و ..... اما هیچ نگفتم.

فکر کردم وقتی با سین دوست شدم اگر او به همین خواننده گوش می داد، قطعا من هم دیوانه وار سی دی های این خواننده را تهیه می کردم و همه وجودم زمزمه شعرهای همین خواننده بود....

خیلی وقت ها، خواننده کمترین سهم را در محبوبیتش دارد، آنچه او را محبوب می کند، ترانه عاشقانه ای است که از بخت بلندش سراغش  رفته و دستی شیدا که آن را روزی به قلب پرحرارتی هدیه داده است......


برچسب‌ها: محسن چاوشی
+ تاريخ پنجشنبه ششم آبان ۱۳۹۵ساعت 5:44 نويسنده فاطمه. الف |