آمار پارادایم | فست فود

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

یک خبر خوش هسته ای دارم و آن این است که با اطمینان می گویم دیگر سوسیس و کالباس نخواهم خورد. من ایمان آوردم، هم در عمل هم در قلبم.  این اتفاق مبارک، پریشب روی داد. یک نشانه هایی دیده بودم ولی خوب بخشی از روحم همچنان در تصرف بوی ادویه مخصوص آن بود و عذرهایی از این قبیل: که سخت نباید گرفت، یک شب به جایی نمی خورد و از این حرفها.....بعد مثل میوه ای که از درخت بیفتد یا آبی که به جوش برسد و دیگر نتوان جلوی آن را گرفت، ذائقه من، حس و حال من و کلا استدلالهایم در کفه ای سنگین شد که دیگر نخواهم سمت این غذا بروم.

دقت کنید، من قبلا چقدر مطلب در باب بهداشت کارخانه های این محصول شنیده یا خوانده بودم، چقدر دلایل علمی قاطع بر سر راهم بود، اصلا چقدر در باب تاثیر غذا که هیچی نحوه خوردن آن بر روح و روان،  در حافظه داشتم ولی خوب... اینهمه مرا مثل مسافر خسته و  آشفته ای  که انگار شبی می خواهد یک جا اتراق کند حالا روی تشک یا کف زمین  بر آن نمی داشت تا اصلا به این موضوع فکر کنم،  آنقدر ترافیک توی ذهنم بود که این موضوع درش گم بود. اما هرچه انگار طوفان ذهنم فرو می نشیند، بهتر می بینم با زندگی ام چکار کنم.... می روم سراغ تعارضات ذهنم، یک وری شان می کنم به مدد استدلال های آدمهای حسابی و این کاره. من شنیده ام آدمهای سیگاری که دیگر زیاد در نخ بکشم نکشم آن نیستند بیشتر از کسانی که با حس گناه این کار را می کنند، عمر می کنند... من این شنیده را از آن حیث دوست داشتم که یک جوری موید این واقعیت است که وقتی آدم کاری را می کند می باید به قول نمی دانم کی جوششی باشد نه کوششی. کاری به بقیه ندارم، (چون تازه به نتیجه رسیده ام آدمها یک جورهایی شکل هم اند، فقط شکل مشکلاتشان فرق می کند) ولی من بعد اگر وسوسه ای در من هست، اجازه نمی دهم مثل یک شی مزاحم هی سر راهم به پای افکارم  گیر کند، یا آن را عملی می کنم یا دنبال یک سری استدلالها و تجربیاتی می روم که به نتیجه رسیدن آن را مثل  همان افتادن  یک سیب  رسیده از درخت قطعی کند....  


برچسب‌ها: سیب, فست فود, انسان, غذاهای کره ای
+ تاريخ دوشنبه ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 21:54 نويسنده فاطمه. الف |