|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
برس به پرتقال، برس به نارنگی، انار ساوه دارم، سیب دماوندا ببر، برس سوا کن، جدا کن... بدو
گوجه سفت سالاتی، پیاز درشت رندهای، خیار قلمی، فلفل دلمهای، کلم برگ، سیب زمینی تازه .....
پیاز سفید بندرآ، سیب زرد دماوندآ.....
سبزی قرمه، پلوی، کوکویی، آشی...
سبزی آش، پنج کیلو سبزی چهار تومن، سبزی خوردن همه رقم
خرما، خرمای مضافتی بم، دو بسته هزار، خرمای تازه، برسِ به امواتت....
ظروف مسی،ملامین، چینی، قسطی ....
آهن قراضه، بخاری کهنه، کمد و یخچال، وسایل خونه خریداریم......
شب پنج شنبه است، دعای حضرت عباسه، اگه حاجتی داری بیا، از در سقای کربلا خالی بر نمیگردی.....
این اشعار فولکلوریک ملی را همینکه از غرب بلوار به شرق آن رفتیم، [و حتی زمان قبل از مهاجرتِ موفق به اصل دهات] توفیق داشتیم بشنویم. اشعاری که هر لحظه صاحبان آن اراده کنند، در محله شروع به خواندنش می کنند. ساعت هشت و نیم صبح جمعه، ساعت دو و چهل و پنج دقیقه اولین روزهای هفته، وسط یک برنامه مهم تلوزیونی.... بله هر لحظه که اراده کنند.... اوایل بسیار سختم بود، اما من هم مثل مردان پر مشغله محله و زنان تنبل، بیکار و پرمدعای آن به عربدهکشی آنها عادت کردم. حالا وقتی که حسب اتفاق حین ورود آنها به محله خودم هم بیرون هستم و یک هو زنان یک ربع محجبهای را میبینم که مثل زنبورهای عسل با شنیدن این صدا سراغشان میروند، پیگیری تماسم به شهرداری بیش از پیش عبث به نظرم آمد. این وانتیهای دورهگرد زرنگ انگار به عضوی از اعضای این خانوادهها -که روزی متعلق به طبقه متوسط بودند، ولی سیل تورم آنها را به ته دیگ رسانیده- تبدیل شده اند. چیزی که این جا اضافه است، انگار من هستم، شاید هم کمکم من شبیه آنها شدم. دیروز که خسته و رفته از گذراندن روزی پر مشغله روی تخت دراز کشیده بودم، همزمان که بخشی از این صداهای آهنگین و زیبا! به گوشم می رسید، دیدم اکثر اشعارشان حفظم شده، انگار دستانی افکار ما و زندگی ما را هرطور دوست دارد، شکل می دهد ....
اما روایت مختصر پارادایم از تاریخچه خدمات پرتابل:
یادم آمد تا همین چند سال پیش، فروشندگان لبو یا باقالا با سرکه و یا تخم مرغ و سیب زمینی آب پز روی گاری کنار خیابانها با تبلیغ شفاهی عابران را به خرید ترغیب می کردند. رانندگانی که سوار وانت های درب و داغون، قراضه جمع میکردند. ولی چندان خبری از میوه فروش یا سبزی فروش وانتی نبود. فکر میکنم هرچقدر شغل های آبرومند کمتر شد -همراه با افزایش جمعیت و سخت تر شدن شرایط اقتصادی- هوش سرشار حاشیه نشینان، آنها را به سوی حرفه دوره گردی سوق داد. (فکر میکنم در این بین بی انصافی میوه فروشان در مغازهها و بازارچهها هم در این روند فزاینده، بیتاثیر نبود. اوایل بلندگوهای ژاپنی چندان مد نبود، ولی با از بین رفتن شرم و حیا و ریختن قبح سلب آسایش مردم و پا پس کشیدن نهادهای مسئول در این زمینه و کلاً منسوخ شدن مصنوعی به نام "قانون"، عربدهکشی بیشتر رواج یافت. چندی بعد، هیاتی از کارشناسان صنایع الکترونیک ژاپن به ایران آمده و نیاز این دورهگردان -با آی کیوی 200- را به سرعت تشخیص داده و سریعاً دست به کار شده و بلندگوهایی با توان تولید صدا در مقیاس 50 هزار دسیبل را –به منظور برطرف کردن نیازهای روزافزون تجاری دوره گردان عزیز و شریف ایرانی - با اقساط بلند مدت در اختیارشان قرار دادند. فقط یادشان رفت این نکته را به این عزیزان گوشزد کنند که این بلندگوها همان طور که از اسمش پیداست، برای صد برابر کردن تناژ صدا تولید شده و دیگر نیازی به عربدهکشی در میکروفن آن نیست. این شد که با وجود واردات میلیونها دستگاه بلندگو و اکو، سنت حسنه عربدهکشی همچنان تداوم یافت. به هر روی هرچه فکر میکنم میبینم به هوش این حاشیهنشینان زحمت کش که هم به دنبال احتراز از پرداخت هرگونه مالیات، هزینه آب و برق و .... بودهاند و هم خواستار بردن لقمهای حلال بر سر سفره هایشان، باید دگر بار آفرین گفت: آفرین، با همین هوش میتوانیم قلههای اورست فنآوری را فتح کنیم.
اما، مردم که قیمتهای پایینتر این دوره گردان را میدیدند، و از طرفی احیانا کمی از قبل هم تنبلتر شده بودند -و از همه مهمتر اقدامات غیرقانونی در بینشان نمرات مثبت زیادی به همراه داشت و به دلیل نشان دادن تهور، تبدیل به مسابقه پر رقابتی شده بود- بیشتر از قبل به این فروشندگان رند روزگار اقبال نشان دادند.
قراردادی نانوشته میان دوره گردان و شهروندان متمدن در جهان سوم به توان سه. در حالی که به خاطر استقبال شهروندان از اقدام ابتکاری دورهگران در برطرف ساختن نیازهای اولیه آنها، درآمدِ حلال این عزیزان، روز به روز افزایش یافت؛ فنآوری نیز با سرعتی خیرهکننده به پیشرفت خود ادامه داد. با آمدن سی دی و .... دیگر این عزیزان قادر بودند فریادهای خود را ضبط کرده و با کیفیت اچدی در بلندگو پخش کنند. آنها به برکت درآمد خود به وانت های هایلوکس دست یافتند. وانت هایی که به کولر در تابستانهای گرم و به بخاری برای زمستان های سرد مجهز بود. ترازوها نیز دیجیتال شد تا میکروگرمی در حق افراد اجحاف نشود.
وقتی بیننده، مغازه میوه فروشی پرتابل را مشاهده میکرد که حتی از بازارچه ها هم مجهزتر بود و اجناس بیشتری در آن پیدا میشد، در اوج فنآوری غریو شادی سر میداد. باز هم آفرین به این هوش و ابتکار و خلاقیت (منظور همانcreativity )....
باز هم تاکید می کنم: شغلی بی درد و سر و راحت با درآمدی حلال تر از شیر مادر برای ایرانیانِ مسلمان بسیار حساس به حلال و حرام و قسم حضرت عباس. اوایل بعضی از شهروندان به عربدهکشی این قشر زحمتکش اعتراض داشتند. سلب آرامششان، علی الخصوص در ساعات استراحت؛ ولی اندک اندک حضور همیشگی این عزیزان، تبدیل به عادتی مالوف شد و پدیده عصبکشی اعصاب حسی و شنوایی در شهروندان فوق متمدن اتفاق افتاد. دیگر مانند برنامههای رادیو و تلویزیون دیگر نقاط جهان، ساعات حضور این خدمتگزاران مردم و طول موج رادیویی آنها برای همگان مشخص است. خانمهای خانهدار منتظر می مانند تا مایحتاج ضروری خود را در ساعات مشخص – همراه با گپی کوتاه- از این خادمان اعصاب و روان تامین کنند و اگر آنها پنج دقیقه دیر کرده باشند، حتما اهالی محترم محل به آنها تذکرات لازم را ارائه خواهند کرد.
اما در میان فروشندگان دورهگرد، محصولات و کالاهای حمل شده و حوزهها به سرعت تخصصیتر شد. مانند قانون کپی رایت، حقوق مادی و معنوی یکدیگر را به رسمیت شناخته و هرکدام کالایی خاص را ارائه کرده و به فرکانس رادیویی هم احترام گذاشته و سعی دارند از زمان بندی مشخصی تبعیت کرده و در کل مزاحم حوزه تخصصی هم نشوند. از طرفی، سعی شده با استفاده از ترفندهای دامپینگ، قیمتها از بازار روز هم ارزانتر باشد تا شهروندان به طور کامل فکر خرید از دیگران را از سر بیرون کنند. ولی لازم است از طرف خودم بگویم:
عزیزان نگرانی به دل راه ندهید، ما دیگر به شما عادت کردهایم و نیازی به پایین آوردن قیمت نیست. گران هم بفروشید ما در هر حال از شما خرید خواهیم کرد: ترا به خدا اینهمه فسفر، ارزان خرج نکنید، صنایع هوا- فضا و هستهای ایران سربلند به خلاقیت و تیزهوشی شما نیاز مبرم دارد: به امید نیل به سند چشم انداز میوه فروشی موبایل ایران در سال 1404، ایرانی آباد و آزاد......