|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
در قالب برنامه، فقط به ضرب زور و اضطرار می روم. غالب شب ها، مثل یک آدم احساسی هستم که از معشوقش که می داند به او نخواهد رسید، باید خداحافظی کند، دلم نمی آید از شب دل بکنم. اینها از تبعات بچه گانه فکر کردن است. من وقتم را آنجا ها که باید در موردش سخت گیری کنم، بی خیال می شوم، به ویژه در مورد برنامه های دیگران، اما پای خودم که می رسم، فقط ته قابلمه برایم مانده!
این چند وقت مزه غذای بار گذاشته یا همان آپلود شده، خیلی زیر زبانم رفته بنابراین، سریعا غذا بار گذاشتم، یک ورقه سیب زمینی، یک ورقه پیاز، یک ورقه گوشت، یک ورقه گوجه، یک حبه سیر، و یک تکه دمبه کوچولو که سعی کردم همان ردیف اول، استتارش کنم. همه را که چیدم آمد بالا، نظرم عوض شد و به خاطر ترس از عواقب قسم های دروغی که خورده ام، دنبه را خارج کردم. در نهایت دوست داشتم، لیموعمانی هم بزنم که منصرف شدم. خلاصه تند و تند صبحانه خوردم و خودم را گذاشتم، خیابان و ..... تازه متوجه شدم که ای بابا کلاس کنسل بوده و مسئول محترم، مثل تمام مسئولان محترم و متعهد دیگر به من خبر نداده... حین برگشت، فکر می کردم، خیلی ناراحت نبودم، به ویژه این که می دانستم مک آرتور با شنیدن این قضیه چقدر خواهد خندید و همین وضعیت طنز، حال خوبی به من می داد و همین طور به ویژه اینکه نوع گرمای هوا هم حکایت از حضور بهار بود؛ فکر کردم، من بعد صبح ها بیرون که می روم، دیگر پالتوام را نپوشم، فکر کردم، فکر، فکر کردن خیلی نتیجه داد: در بایگانی ذهنم به این جمله طلایی برخوردم: برای ارتباط برقرار کردن با خودت وقت بیشتری بگذار، آنچه برای پیمودن مسیر پیش رویت بدان نیاز داری، آنجا در درونت منتظر توست. از نظرم دعایی که از روی عادت نیست، یک جور نماد تمرکز در شرایط خود و یافتن راه حل است و من همچنان دوست دارم، برای هزارمین بار این جمله جبران خلیل جبران را اینجا بیاورم که می گوید:
او به گفتار کس گوش مسپارد، مگر آنکه برلبانش جاری سازد.......
پی نوشت: آیا علاقه به صف ایستادن یک جور جهش ژنتیکی است که در مردم ما رخ داد؟ چون من شنیدم علی رغم اطمینان بخشی دولت به هم وطنان در خصوص اینکه آقا سبد کالا تا خود عید برای مشمولین توزیع خواهد شد و نیاز نیست در صف بایستید، همچنان صفهای سبد کالا شلوغ است و اطلاعیه های دولتی در این خصوص انگار به سنگ می خورد.