آمار آسیب شناسی یک حس تلخ...

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

مطالب اخیری که در وبلاگ گذاشته ام برای آدمی با ویژگی های من یک جور خرق عادت بود. چون با اینکه در عالم واقع  این اصل را مد نظر دارم که تا ایرادات را نبینی نمی توانی برای رفع آنها قدمی برداری، معمولا دوست ندارم اینجا به آنها بپردازم....

اتفاقا امشب که با مک آرتور در پارک نشسته بودیم، از راهی که آمده ایم حرف زدیم. در مورد این که  هر فردی در رابطه با  کیفیت زندگی اش خودش باید قضاوت کند و اگر بنا به مقایسه باشد، باید با خودش مقایسه شود نه با کس دیگر و این منصفانه است - من احساس کردم در مطالب اخیر وبلاگ چقدر بی رحمانه خودم را کوبیده ام و این اصل را زیر پا گذاشته ام. داشتم به تداوم یافتن این حسم در این چند روز اخیر فکر می کردم، این که چطور شد اصلا به این احساسات ناکارامد میدان دادم، متوجه شدم به خاطر پرداختن زیادی به برنامه چند دوست این وضعیت ایجاد شد. من براحتی برنامه های معمولم را کنار گذاشتم و به کار آنها پرداختم و همزمان شدن این موقعیت های مشابه یک جور انسجام روانی مرا تحت الشعاع قرار داد. و نتیجه این شد که بعد از رفع و رجوع شدن برنامه های آنها من ماندم و یک جور خستگی که  حالا حالاها قصد در رفتن نداشت. 

حالا بعد از چند روز کسل کننده، انگار که در شهر وجودم باران باریده باشد، احساس طراوت می کنم و به حرف سیروس فکر میکنم که این جور مواقع می گوید: اگر آدم در قبال دیگران کاری را  بتواند بکند و نکند یک جور بی مسئولیتی است ولی به این قیمت واقعا نمی ارزد. ....

+ تاريخ سه شنبه سی ام خرداد ۱۳۹۱ساعت 23:50 نويسنده فاطمه. الف |