آمار نیلوفران صبحگاهی

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

یکی از سرگرمی های کودکی من در حیاط بزرگ و با صفایمان که این روزها دلم هوایش را کرده، بازی با ذره بین بود. وسط ظهر که آفتاب با تمام قوا می تابید، خودم و خواهرم در سایه درختان مو پناه می گرفتیم و از گوشه ای به نوبت ذره بین را نگه می داشتیم مقابل با آفتاب تا اینکه کاغذ یا برگهای کهنه های را که جمع کرده بودیم را آتش بزنیم. کافی بود بوی دود به مشاممان برسد، دیگر بی خیال کار می شدیم. همین برایمان کافی بود، همین مداومت...

چند روز پیش جایی می خواندم، هیچ چیز نمی تواند جایگزین کار مداوم ولو به مدت یک ربع در روز باشد. به مرور متوجه می شوید همین زمان های کوتاه چه تاثیرات بزرگی به بار می آورند. بی اختیار با این مطلب رفتم به خاطرات کودکی و البته دانستن این نکته گرای خوبی برای من بود و است، این روزها که تازه از سوزن ریز افکار منفی بیرون آمده ام. اه که چقدر سخت  می گیرم...

پی نوشت: نیلوفران بنفش و صورتی گلهایی بودند در حیاط ما که دقیقا در هوای بکر صبحگاهی باز می شدند و طول روز چهره در هم می کشیدند و دوباره با ناز و ادا در هوای خنک عصرگاهی بهار و تابستان خودنمایی می کردند. داشتم فکر می کردم، چقدر کم طاقتی ام به آنها رفته...

+ تاريخ سه شنبه سی ام خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:43 نويسنده فاطمه. الف |