آمار هر كه در حافظه چوب ببيند باغي ..صورتش در وزش بيشه شور ابدي خواهد ماند.....

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

تجربه واقعا یافته ارزشمندی است. تا همین چند وقت پیش- و حتی الان وقتی یادم می رود - به حرفهای افراد در مورد خودشان اعتماد میکنم و یادم می رود که نباید جدی بگیرم...که خیلی از حرفها مال حس و حال آدمهاست حس و حالی که مثل دمای هوا در نوسان است و ...

مثلا یک دوستی دارم بعضی از روزهای سال مادر شوهرش یک آدم بدجنس و بد طینت می شود و بعضی از روزهای سال یک فرشته. یه وقتی من خودم این روند را گم می کنم. حتی یه بار در همدردی با او داشتم از بدی مادر شوهرش می گفتم که او برگشت گفت نه اصلا مادر شوهر من حرف ندارد و از این حرفها.

یا مثلا دوست دیگری دارم که یک روز زنگ می زند و در اوج خوشبینی شروع می کند به شمردن الطاف خدا در زندگی اش و اینکه چقدر زندگی زیباست و یه روز دیگه به قدری ناامید و سیاه فکر میکند که هرچه همه حرف امید بخشی رو کنی فایده ندارد

البته من خودم هم یک زمانی اینجوری بودم حتی الان هم در مورد برخی مسائل شاید نتوانسته ام به یک بینش اساسی و کلی برسم و به قول خودم هنوز هم الاکلنگی فکر میکنم ... به این نتیجه رسیده ام که این جور فکر کردن محصول یک سری مشکلات شخصیتی است که شاید در بعضی ها مقطعی باشد و بعضی ها هم تا آخر عمر اینطوری فکر کنند ..شاید هم کسانی که تا آخر عمر هم اینطوری فکر کنند اصلا پذیرفته باشند که زندگی همین روال را دارد و آن را به عنوان بخشی از واقعیت های زندگی پذیرفته باشند... من اما دوست ندارم اینطوری به قضایا فکر کنم.. خودم فکر میکنم در این جور نگاه کردن به شرایط و اشخاص همیشه یک بخشی از واقعیت قربانی می شود...

به هر صورت معیار چیز زیبایی است و از نظر من معیار هر کس یکی خود اوست، گذشته ای که داشته، و اینکه چگونه از نقطه ای به نقطه بی رفته است. و یک معیار دیگر دیدن دیگران است که به نظر من بودن در جامعه خیلی به این قضیه کمک میکند، چون شانس این که ما افرادی را مشابه یا متفاوت با شرایط خودمان، ببینیم زیاد است، اون جوری شاید با علم و حلم بیشتری در مورد شرایطمان قضاوت کنیم، چه اینکه بخواهیم خودمان را بکوبیم یا به خودمان امتیاز بدهیم...

پی نوشت: عنوان پست، از شعر سوره های تماشای  سهراب سپهریاست که زیبا دیدم این شعر را در یک پست مستقل بیاورم: که واقعا حین خواندن آن این حس را داشتم که جرعه جرعه آن را می نوشم
 

+ تاريخ یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۹۰ساعت 0:4 نويسنده فاطمه. الف |