|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
در حال مطالعه و انجام تمرینات وبلاگ دست نوشته های یک جادوگر هستم. واقعا با تمام وجود برای نویسنده این وبلاگ، حالا و همیشه طلب بهترین موهبتها را از خداوند متعال دارم. این وبلاگ را لینک کرده ام و مطالعه آن را به دوستان خوبم پیشنهاد میکنم.
باید یاد بگیرم صبور باشم. کمی عجله کارم، امروز از درس 7 آن گریز زدم به درس جلسه 41، واقعا خیلی تکان دهنده بود، چون غیر از اینکه ابهامات ذهنی ام را برطرف می کرد، درستی این فرضیه ام مبنی بر این که اگر کاری درست باشد، مایه زحمت نمی شود، طی مطالب آن برایم مفهوم گشایی شد. از طرفی متوجه شدم، اصل خیر خواهی برای بقیه چطوری باید باشد، من درگذشته بیشتر و حالا به نسبت آن کم، معمولا خیلی نگران و به فکر بقیه هستم. فکرم این بوده که این از دلسوزی و بزرگواری من است اما این روزها که فکر میکنم می بینم از یک جور ترس من از ناشناخته ها ناشی می شده یعنی من می خواستم افراد را در کنترل خود داشته باشم. در صورتی که من هر چقدرهم دلسوز باشم نمی دانم به طور کامل صلاح آنها چیست، طی مطالب وبلاگ جادوگر من تصمیم گرفتم در مورد دیگران بیشتر از اینکه بخواهم اینطو رو آنطور باشند در حقشان دعا کنم که خدایا، طرح خودت را در زندگی آنها متجلی کن.....
آدرس این وبلاگ است: http://thewitch150.blogfa.com
پی نوشت: راستی امروز سالگرد ازدواجمان هم بود. دوست دارم این روز را تا جایی که در توانم هست برای خودم، مک آرتور
عزیز و دیگران به خاطره خوشی تبدیل کنم.