|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
با اینکه بعد از روزها، خیلی موضوعات برای نوشتن داشتم اما ترجیح دادم حالا که اینقدر باران پیوسته و وفادار می بارد، یکی از نوشته های قدیمی ام را که در وصف باران گفته بودم اینجا بیاورم....
من عاشق فصلی هستم
که در آن، دختر صبح قبل از آمدنش سر قرار روز
دوش می گیرد
و آن زلفان نمناک
تا انتهای روز
مرا جادو میکند.
***
باران می بارد
از پنجره کوچک آپارتمان با نگاهم
یک چاله آن پایین پیدا می کنم تا
آینه باریدن باران باشد
اگر کسی خواندن نمی داند
اگر کسی روحش نمی بیند،
با این خط بریل دیگر باید بتواند...
تق تق تق....
پی نوشت: