|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
خیلی گذارا روزنامه همشهری را نگاه می کردم به این مطلب برخوردم که گفته بود: گذشته شما می تواند کلید ارزشمندی برای حال شما باشد. از این لحاظ که نگاه کنید ببینید که آیا رفتارهایی را که روزی از آنها ناراضی بودید و بااصطلاح ناکارآمد بودند هنوز هم خواسته یا ناخواسته اصرار به انجامش دارید یا نه؟
نشستم و فکر کردم دیدم چه سوژه جالبی است برای نوشتن و واکاوی خودم. ... موردهای جالبی به ذهنم آمد که از همه جالبتر این نکته بود که من از هرچی که بوده، ژن یا خصوصیات شخصیتی ام یا... همواره سعی می کردم تواضع بیشتری در قبال افراد از خودم نشان بدهم حتی در مواردی شاید تظاهر به نادانی هم کرده ام. بماند که بعضی ها این قضیه به حدی باورشان شده که بی ظرفیت بازی در آورده اند و می ترسم بگویم حتی این کار من باعث شده آنها فکر کنند واقعا کسی هستند و غرور مریض گونه ای هم سراغشان آمده.......
هر کسی بالاخره یک جور از نظر روانی ارضا می شود ما هم اینگونه ارضا می شدیم و خوبی قضیه حالا این است که من متوجه این قضیه شده ام....ولی از آگاهی تا عمل فرسنگ ها راه است و من باید بیشتر مواظب رفتارم باشم...... بله داشتم فکر می کردم الان چقدر رفتارم اینطوری است دیدم کم شده اما هنوز هست. ... بعد دیدم غیر از رابطه در مورد برخی قضایا هم اینطوری برخورد کرده ام تصنعی یعنی با اینکه اعتقادی به کارم نداشتم به احترام بقیه آن را انجام داده ام. یک مورد بسیار زنده برمی گردد به فوت پدر خدا بیامرزم.
پدرم سالیان پیش بدنبال بیماریش که حدودا یک سال طول کشید. فوت کرد آن موقع من نوجوان بودم یادم هست همین که فهمیدم پدرم سرطان گرفته و سرطانش پیشرفته است تا خود صبح تنهایی در جایم گریه کردم بعد طولانی شدن مریضی پدرم به من کمک کرد تا با این مسئله کنار بیایم. از طرفی چون متوجه زجر کشیدنش بودم، فکر می کردم با مرگ راحت می شود و اصراری به زنده ماندنش نداشتم. .......تا اینکه پدرم فوت کرد. ناراحت بودم و جنس ناراحتی ام این را نمی طلبید که شیون و زاری کنم و از این کارهای معمول. اما مجبور بودم با همه بی اعتقادی ام به اینجور ابراز احساسات، به خاطر مردم آنگونه که آنها می پسندد و آن را نشانه دوست داشتن می دانند، عزا داری کنم.
حالا که تجربه ام بیشتر شده فکر میکنم البته که آدم باید تا حدودی حفظ ظاهر کند ولی هر کسی عبارت است از طرز فکرش و زندگی که با آن طرز فکر ساخته و این وسط کافیست آدم خودش خودش را قبول داشته باشد و چرایی کارش را بداند. و همین کافیست. تلاشم این است تا جایی که بتوانم دیگر کارهایی را که می دانم قبولشان ندارم واحمقانه هستند خیلی راحت انجامشان ندهم. برخی از موارد دیگر که به خاطر درس از گذشته سعی در ترک کردن یا تعدیلشان دارم عبارتند از:
روی کسی حساب نکردن و تمام تخم مرغ هایم را در یک سبد نگذاشتن....
کارهای روزمره ام را سریع انجام دادن
در نظر داشتن ویژگی شخصیتی افراد در رابطه ام با آنها
دقت در زمان و مکان حرف یا کاری که می خواهم بگویم یا انجام دهم
مهربان بودن با خودم و صراحت در مورد خواسته هایم
فعلا اینها به ذهنم می آیند.........