|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
در حال مطالعه كتاب كارنامه سپنج، آقاي دولتآبادي هستم. من با اين بنيه كم ادبي و تجربي زبانم در ستايش اين همه عظمت فكري قاصر است.
من در نوشتههاي او به سبك نگاهي برمي خورم كه هزاران لايه است نوشتههايش، وسعت ديدي به من قرض مي دهد كه از كوچكي دنياي خودم شرمم مي گيرد. احساس ميكنم به تعداد بي شمار شخصيتهايي كه در نوشتههايش آنها را خلق كرده، وجود دارد .... مي بيند، احساس ميكند و مي انديشد. يك انسان باوجود. اين چند روز فقط سه داستان اين كتاب را خوانده ام، بيش از هرچيز در همه اين آثار اين قضيه براي من جالب بوده، كه خواه ناخواه به من حسي القا شده كه نتوانم در مورد خوب و بد بودن آدمها به قضاوت بنشينم. انگار يك تن واحد مي شوم با تمام آدمهاي متفاوتي كه وجود دارند....