|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
امروز هم حلیم پختم هم فسنجان هم کلی خوابیدم هم بعد از کلی امروز و فردا کردن چند تکه لباس را که به خاطر جنس خواصشان باید میخیساندم و می شستم شستم. بعد ساعت نه و ربع شب فکرش را بکن رفتیم با مک آرتور نون خامه ای گرفتیم فقط چون من هوس کرده بودم.(چه خودخواه) دیشت هم ساعت سه خوابیدیم. قبلش کلی با مک آرتور حرف زدیم و تخمه خوردیم در مورد این قضیه او صحبت می کرد که واقعا پرداختن به پاره ای چیزها قدم گذاشتن بر سبیل دیوانه گی است. در مورد بعضی افراد هم که گذشته شان را ول کن نیستند حرف جالبی می زد اینکه به هر حال اگر فجیع ترین اتفاقات و محرومیت ها هم در زندگی کسی افتاده باید درش را بگذارد و الان را دریابد اگر می تواند از چیزی لذتی ببرد آن را از خود دریغ نکند. وا دادن کار راحتی است و به عبارتی ....خل بودن، مهم این است که آدم سررشته زندگی اش را دستش بگیرد. زندگی برخی ها وقعا در این خصوص مثال زدنیست مثل نلسون ماندلا یا گاندی هرکی که مثل نلسون سالها در زندان بود به راحتی به خودش حق می داد که ناامید باشد به یاد و در غم روزهای از دست رفته ولی او عین مرد ایستاد.
در مورد این بزرگ مرد اینجا مفصل بخوانید.fa.wikipedia.org/wiki/