آمار داستان تولد پروانه ها

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

 

( امیدوارم روح یوزارسیف به  این پست من بربخورد)

آنقدر بی اعتمادی ام به وضع موجود زیاد است که  علی رغم اینکه  چندر روز است که فقط کتاب می خوانم باز باور ندارم که می شود این وضعیت را همیشه تجربه کرد........

اما شواهد و قراین حاکی از آن است که با اندکی باور و ایمان سمج  قادر خواهم بود، روزمره هایم را نظم و نظام بخشم.

به یک خانه ویلائی 300 متری سه خواب نیاز دارم(قطعا اجاره ای به صورت رهن)بسیار خلوت همراه با وسایل ضروری و راحت.

 اجالتا بدون تلفن......چون مک آرتور کنارم هست...بقیه خویشان و دوستان هم انشاء الله که خوش باشند و بی تکیه بر ما با تکیه بر عقل خودشان از زندگی خود لذت ببرند.....

یک تمیزکار که هفته ای 2-1 روز برای نظافت خانه بیاید.

حوصله هیچ رفت و آمدی هم ندارم مممممممم

دوست دارم کتاب بخوانم- کتاب و فقط کتاب

یک حساب بانکی که سرمایه اش دائما در حال افزایش است.

یک بانوی باسلیقه  جهت تهیه غذا در صورت لزوم....

یک گردش عصرگاهی  سه ساعته در سطح شهر به اتفاق مک آرتور

چیزی که برایم عجیب است این استکه در کمال تناقض بچه هم دوست دارم........

شاید صباحی حداقل دو ماه اینگونه پیش بروم بتوانم خودم را پیدا کنم.

و بکلی ریشه این عادت را در ناخودآگاهم از بین ببرم که به غلط از درد لذت می برد............

قطعا این لیست  بعد از مکاشفه هایمان تغییر خواهد کرد. بالاخره ما برای پروانه شدن به این زمان نیاز داریم..واقعا اگر پسر بودم محال بود خدمت بروم..........

 

+ تاريخ جمعه هفتم فروردین ۱۳۸۸ساعت 15:8 نويسنده فاطمه. الف |