آمار زرتشت

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

شیطان نتوانست این خوشی را ببیند و پسرک لحظه ای دید که هوا تیره و تار شد .

شیطان به او گفت تو به دنیا آمده ای تا قتلی  انجام دهی و سپس به من بپیوندی

پسرک گرمای تابستان را بیش از هر وقت دیگر احساس می کرد .

تمام تنش عرق کرده بود قطرات اشک بود که از گونه هایش آرام می چکید

او کم کم داشت باورش می شد .

لحظه ای فرشته خود را در میان افکند و خروش برآورد که سالهاست که من حضور دارم

تا نگذارم این اتفاق بیفتد و  اکنون نیز تو را ای شیطان به رزم فرامی خوانم و

تاریخ دوباره تکرار خواهد شد ...............................

 

+ تاريخ یکشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۸۶ساعت 10:33 نويسنده فاطمه. الف |