|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
این روزها خیلی دوست دارم بی کفش و جوراب در زمینی تر و هوایی نه چندان گرم و نه چندان سرد به قدم زدن بپردازم تا کله ام قدری هوا بخورد.حالم از یک بابت خوب نیست. از این بابت که دیگر تمام فلسفه زندگی ام برایم رنگ باخته و هر فعالیت و هر حرکتی را به نوعی دست انداختن خودم و دروغ گفتن به خودم می دانم و البته به دیگران....از یک بابت حالم خوب است چون خیلی کنجکاوم که خودم را زودتر ببینم ....خالی شده از هر ترسی و هیجانی؛ بسیار راحت در خانه هستی........
وبلاگ های مختلف دیگر برایم جالب بودنشان فقط از این نظر است که ببینم چقدر بازخورد های مختلفی از مفاهیم را می توان در غیاب خود شاهد بود.....چه کسی که مثل من مودبانه و آرمانی می نویسد و چه کسی که فلسفی می نویسد و چه کسی که بی مهابا از خلوت خود و رازهای جنسی اش پرده بر میدارد و چه کسی که ................