آمار كاشكي ميشد تو زندگي ما خودمون باشيم و بس

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

صبا كه از خواب پا مي شيم نقاب به صورت مي زنيم
يكي معلم ميشه و يكي ميشه خونه به دوش
يكي ترانه ساز ميشه ،يكي ميشه غزل فروش
يكي رئيس كارخونه ، يكي يه قاتل شرور
يكي وكيل، يكي وزير ، يكي گدا ، يكي سپور
كهنه نقاب زندگي تا شب رو صورتاي ماس
گريه هاي پشت نقاب مثل هميشه بي صداس

هر كسي هستي يه دفه قد بكش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن ! رها شو از پيله ي خواب
نقشه ي يه دريچه رو ،رو ميله ي قفس بكش
براي يك بار كه شده جاي خودت نفس بكش

كاشكي ميشد تو زندگي ما خودمون باشيم و بس
تنها براي يك نگاه، تنها براي يك نفس
تا كي به جاي خود ما نقاب ما حرف بزنه ؟
تا كي سكوتو رج زدن نقش نمايش منه؟
آي نمايشنامه نويس! نقش منو به من بده!
نقش جدال آخر تن به تنو به من بده
مي خوام همين ترانه رو، رو صحنه فرياد بزنم
نقابمو پاره كنم، جاي خودم داد بزنم
هر كسي هستي يه دفه قد بكش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن ! رها شو از پيله ي خواب
نقشه ي يه دريچه رو ،رو ميله ي قفس بكش
براي يك بار كه شده جاي خودت نفس بكش

+ تاريخ شنبه بیست و هشتم دی ۱۳۸۷ساعت 22:21 نويسنده فاطمه. الف |