|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
نمی دانم داستان از چه قرار است اما افرادی که زیاد کتاب می خوانند و علی الخصوص در وادی ادبیات هستند و احیانا دستی در نوشتن هم دارند، به صورت غیر متواضعانه ای خودشان را متفاوت می دانند. انگار کل معضلات جهان را می دانند و فکر می کنند اصلا این کلاف آنقدر پیچیده است که پرداختن به آن بی فایده است. فکرش را بکنید بعضی از آنها که دیگر قضیه را زیادی جدی گرفته اند معتاد هم می شوند و اغلب برای اینکه منتی هم سر فهمیدن داشته باشند چای پررنگ و قهوه هم در بال و پرشان زیاد است و مباحث فلسفی هم می کنند چه کارها آدم خنده اش می گیرد.
با مزه تر اینکه من خودم هم همچنین حسی دارم حسی که قل قلکم می دهد فصل مشترک من با این دوستان در این است که من هم شدیدا احساس متفاوت بودن و احساس بزرگی و فیلسوف بودن دارم اما با این تفاوت که از دنیا نا امید نیستم اگر من اگر من روزی به نویسنده قهاری که دائما در خواب می بینم بدل شوم یکی از رمانهایی که حتما می نویسم نوشتن یک زندگی نامه مجدد در مورد خودم است با این تفاوت که گویا از همان بچگی در آمریکا زاده شده ام جایی که از آزادی هایی را که دارند ما حتی در فیلم هایمان هم نمی بینیم گویا که از کره دیگری آمده باشند......![]()
![]()
![]()