|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
کم کم دارم متوجه می شوم چرا در مقاطعی از زندگی ام احساس تنهایی می کردم .
جواب ساده است چون هدف نداشتم چون تکلیفم با خودم روشن نبود، چون احساس ناامیدی به امیدواری در وجودم می چربید و فکرش را بکنید مجموعه اینها از شما آدم کسل کننده ای می سازد که فقط یا دور وبرش را آدم هایی مثل خودش می گیرند و یا اینکه اگر آدم امیدوار و اهل عملی هم دزندگی اش باشد کم کم از زندگی اش خارج می شود.چون چنین آدمی واقعا خسته کننده می شود.چون نه خودش فکری به حال وضع موجود می کند و نه حرف کسی را قبول دارد بیشتر دوست دارد با دامن زدن به وضع موجود، عدم تلاشش را توجیه کند .
چقدر خوب است آدم بهانه گیری را کنار بگذارد، زندگی هم از آدم های منفی باف و راکد بویژه از نوع طلبکار و از خود راضی خوشش نمی آید.زندگی مرد عمل می خواهد .........
انگار قلب زندگی در کنار آدم های زنده با هیجان و عشق بیشتری می طپد.............