جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
با تمام ارادتم به نوشتن، این کار هنوز به روتین ثابت روزهایم تبدیل نشده است. مثل صبحانه و نهار و شام که کارهای مربوط به آنها را مطمئنم گاهی انقدر می توانند بسط پیدا کنند که کل زمانم حتی وقت خوابم را هم ببلعند. ...
البته در غالب روزها، حتما سراغ خودکار و دفتر می روم اما گاهی هم پیش می آید که حجم کارها این اجازه را به من نمی دهند. اما جای خوشحالی است که من همان موقع در ذهنم در حال نوشتن هستم. مثلا یک هفته پیش بود که این متن را برای این صفحه تدارک دیده بودم در ذهنم و تازه امروز مجال تایپ آن سراغم آمد:
... بالاخره موفق شدم شعر بهانه اردلان سرفراز را حفظ کنم.من معتقدم شعر خاصیتی دارد که مثل یک چاشنی خوشمزه قادر است به کلام ما و در واقع شخصیت ما طعم مطبوعی ببخشد. مثل قطرات زندگی بخش باران، یک شعر خوب، بارانی از کلمات جدید و زیبا، ترکیبات ناب و تشبیهاتی کاملا بکر بر سر خلوت ما می ریزد که خاک وجود ما را زنده می کند و بعد آن واژه های سبز، در پیوند با نگاه معمول ما به دنیا، گستره ای وسیع تر به ما هدیه می کند. به این ترتیب، دریغ نکردن این عنصر زیبا از خودمان، کمترین لطفی است که می بایست در حق خودمان به جا بیاوریم. من اطمینان می دهم که خواندن روزی یک شعر خوب که فقط یک مصرع یا یک بیت و حتی یک کلمه آن به قلاب ذهن ما گیر کند، ما را کفایت کند به ویژه در وقت تنگدستی های فکری...
ای چراغ هر بهانه
از تو روشن از تو روشن
ای که حرفهای قشنگت ، منو آشتی داده با من
منو گنجشکهای خونه
دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پرمیگیریم از تو لونه
تا بیای که مثل هر روز برامون دونه بپاشی
منو گنجشکها میمیریم
تو اگه خونه نباشی
همیشه اسم تو بوده ، اول و آخر حرفهام
بسکه اسم تورو خوندم
بوی تو داره نفسهام
عطر حرفهای قشنگت ، عطر یک صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون سرخه گونه های عاشق
شعر من رنگ چشاته
رنگ پاک بی ریایی
بهترین رنگی که دیدم
رنگ زرد کهربایی
من و گنجشکهای خونه
حالا می توام وقت و بی وقت من هم این ترانه را بلند بخوانم بدون قطعی ... در خانه، در صحرا با صدای زیبای گوگوش.