آمار پارادایم

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار


... قطار سوت رفتن کشید
اما کسی از این رفتن ناراحت نبود
چون مسافر مهمی را که سال ها منتظرش بودند،
تحویل شان داده بود:
مسافر آنها – «سکوت»- با آن وقار پرستیدنی به شهر آنها پا گذاشته بود و
آنکه بی حسی از تعلق، به بدرقه اش رفته بودند، «تلخی و هیاهو» بود،
در معیت این میهمان جدید
آنها می توانستند ساعات ها، بلندای جاده زندگی را بپیمایند
بی هیچ عصایی از کلام زیر بازوانشان
و از کنار هم بودنشان غرق لذت شوند
درست مثل گل ها و سبزهای ریز کنار جاده
و
خوشبختی خود را به شکل پروانه ای به خلوت زیبای آن ها رسانیده بود و
دوست داشت
به وقت غروب در گرمای وجود آنها به خواب رود یا
به وقت طلوع،
از رد پای قدمهایشان
روی سایه های پیوسته آنها
خود را به دامن گل ها برساند...

🔖🖌 فاطمه اسماعیلی

+ تاريخ پنجشنبه سی ام آذر ۱۳۹۶ساعت 1:56 نويسنده فاطمه. الف |