|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
همین طور که روزها دیرم شده و با شتاب از سینه دیوار رد می شوم، با محبت به تک و توک توتهای رسیده و شجاعی که از درخت پایین آمده و روی زمین نشسته اند، سلام می کنم و توت های زیبا روی پیاده رو، پهلوی چرخ های ماشین های پارک شده، با چشمانی پر از سپاس و لبریز از عشق به سلامم جواب می دهند.
و شبها که باز دیرم شده و تا دیروقت بیدار مانده ام، با مارمولک کوچکی که تازه سرو کله اش خانه مان پیدا شده و اتفاقا او هم شب ها آفتابی می شود، تمام وجودم را به بوی بهشتی یاس هایی می بخشم که باز از صدقه سر بهار شب را عطرآگین ساخته اند.
دوست دارم آنقدرها یادمان های بهار را تحسین کنم که در و دیوار دلم پر از عکس ها و خاطرات بهار باشد. این بهار آنقدر برکت و زیبایی دارد که می توان آن را تکثیر کرد، بخشی از آن را برد به عرق ریزان تابستان، کمی را هم ترشی کرد و در پاییز وقتی که از ریزش برگ ها دل دگرگون می شود، به سر کشید یا در زمستان، آن را مثل جورابی پشمی به سر انگشتان پاهای بی قراری کشید تا اگر در ترافیک گیر افتادند، یخ نزنند.
آره از من گفتن، بهتره بهار را بردارید هر طور که بلدید، مثلا می توانید یکم آواز پر از شادمانی گنجشک ها را خشک کنید، کمی مارمالاد توت فرنگی تداراک ببینید، یا حتی ورقه ورقه شان کنید، آه شیرینی ملون ها.... شهد آنها فراموش ناشدنی است. راستی برگ مو یادم رفت، سبزی آنها می تواند تا ابد شما را محسور خود سازد، البته اگر با محبت نگاهشان کنید...
خلاصه سفارش نکنم، خیلی چیزها هست که می توانید بردارید و کل فصل های دیگر سال، بهار را همچنان احساس کنید، به شرطی که همت کنید و خودتان خوب دستانتان را از بهار پر کنید، از باران های بهاری، .... از توتهایی که از آسمان به زمین هبوط کرده اند تا بچه ها را در راه بازگشت از مدرسه خوشحال کنند و قرار است خنده های آن را به سوی آسمان بدرقه کنند.