|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
سلام آسمان عزیز:
نمی دانی چه اندازه میل برون آمدن از دانه و گیاه شدن در من راهش را گم کرده است. لطفا ببار بر من و مرا از این حالت نجات بده
اگر دانه ای تو خالی ام، به باد بگو تا مرا از زیر خاک بلندم کند و پرتم کند به دامان خس و خاشاک... و اگر در من جوانه ای نفس می کشد، به خاطر خدا، به خاک بگو کمکم کند تا این جوانه را متولد سازم
هر کدام این لطفها را در حق من بکنی، تا همیشه سپاسگزارت خواهم بود، چه در میان خس و خاشاک چه روییده بر بستر زمین. در هر دو حالت چون سرنوشت خود را پذیرفته ام، دردی نداشته و خوشبخت خواهم بود، در حالت اول ممکن است، هرچقدر کوچک و ناچیز در کنار تیغ های خشک توی تنوری، آتشی باشم برای پختن نانی که سفره خانواده ای را گرم می کند. و در حالت دوم، درختی می شوم که کودکان شادمانه در سایه آن پهلو می گیرند و یا از میوه آن می خورند.... این هر دو حالت به من احساس معنی می دهند، اما جز این بلاتکلیفیست
قربانت یک دانه لوث شده!