آمار ایستگاه هایی برای نوازش روح

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

اگر ذهن تان کما بیش شبیه ذهن من باشد، درست مثل زمین هایی که باران ها و بادهای یکسان و شب ها و روزهای هم عطری را تجربه کرده است، در  این صورت، تردیدی ندارم که شما هم مثل من با خواندن «کتابخانه بابل» از «خورخه لوئیس بورخس» به یکی از ناب ترین تجربه های زندگی تان دست خواهید یافت.

اسمش هم زیباست، هم زیبا هم سخت: خورخه لوئیس بورخس..... اطلاعات من در مورد این نویسنده فراتر از یک خوانش سطحی بیوگرافی وی در ویکی پدیا که تازه آنهم کامل ترجمه نشده بوده، فراتر نمی رود؛ در حال حاضر هم یک کتاب - آنهم به صورت ناقص -  بیشتر از این نویسنده نخوانده ام. خیلی زود است با بضاعت اندک خود به تحلیل سبک یا فلسفه این نویسنده بزرگ بپردازم، ولی فعلا آن چیزی که مرا به شدت تحت تاثیر قرار داده ، لحن و سبک نوشتاری کاملا منحصر به فرد این نویسنده است که فوق العاده طبیعی از دل صفحات می جوشد و خواننده را دفعتا در صمیمت کلام خود غرق می کند.

خدای من چطور یک نویسنده می تواند فرمی تا این پایه طبیعی و صمیمی خلق کند، بی آنکه قلمش نه تنها ابتذال کشیده نشود بلکه تا این پایه فاخر و باسواد و نکته بین جلوه کند؟ 

اعتراف می کنم، به خاطر اطلاعات کم و آشنایی اندکم با موضوعاتی که وی دستمایه نوشتن قرار داده بود، خیلی از قسمت های کتابش را نفهمیدم، اما بخش هایی از روح کتاب، انگار که در ذهن من جرقه هایی خلق کرد که این قابلیت را دارند که ذهن مرا تا همیشه در جهت حساسیت بیشتر برای دیدن و نوشتن برانگیزانند. داستان های کوتاه این کتاب، درست مثل تیله های رنگی همگی زیبا و محسور کننده بودند، نویسنده مثل یک سوار کار ماهر، در عرصه کوچک این داستان های نهایتا سه چهار صفحه ای، بسیار روان و مسلط  توانسته بود، کیمیاگری روح خود را به نمایش بگذارد.

چقدر آشنایی هایی از این دست را قدر می دانم و با آن دامن زندگی را با خضوع تمام می بوسم. برخی گفته ها، فرق نمی کند از دل کتاب یا صحبت های آدمها.... انگار مرزهای دیدن و حس کردن تو را جابجا می کنند، نگاهت به خیلی دور پرت می شود و می توانی از گستره بی انتهای زندگی و انسانیت و عظمت آن غافلگیر شوی: چه سرزمین های فتح نشده در پهنه جغرافیا و چه در درون انسان ها. 

فکر کردم، باید همچنان آگاهانه برای یادگرفتن وقت بگذارم.  روحم برای ارتباط گیری با این نوشته های فاخر باید به اندازه کافی تغذیه شود، چون هر پیام بزرگی برای فرود آمدن در ذهنی به جای پاهایی نیاز دارد. جای پاهایی که بدواً ناخوداگاه و از دل تجربه های زندگی ما قبلا ایجاد شده... اما نکته زیبا و آزادی بخش اینجاست که بعدا می شود، با مطالعه و یادگیری، به طور خودآگاه بخش هایی از این به اصطلاح جای پاها  را عمق و وسعت بخشید و بخش های دیگر را برای همیشه خشکاند. ........... 

حتما به زودی، تکه هایی از این کتاب را اینجا خواهم آورد و شما را در آستانه عید میهمان عطر شب بو گونه آن خواهم کرد. کم لطفی محض خواهد بود که اگر از ترجمه فوق العاده این اثر چیزی نگویم. معلوم بود که روح مترجم کاملا توانسته بود در همسویی با روح نویسنده قرار گیرد، چون ترجمه آن به ترتیبی بود که حس نمی کردی در حال خواندن ترجمه اثر هستی، بلکه انگار مترجم و نویسنده کتاب یکی بودند...چقدر به  همچو روح هایی من غبطه می خورم!


برچسب‌ها: کتابخانه بابل, کاوه سید حسینی
+ تاريخ سه شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 3:6 نويسنده فاطمه. الف |