آمار خودم را و تو را و همه را از دور تماشا کردم...

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

اگر دوست دارید که وسوسه ای خزنده به جان تان بیفتد که شما را وادار کند، تا خاطرات ریز و درشت کودکی و نوجوانی تان را جان بخشی یا ثبت کنید یا تصمیم بگیرید مِن بعد با ظرافت بیشتری با خاطراتی که در طول روز می سازید، برخورد کنید، پیشنهاد می کنم: کتاب «شما که غریبه نیستید» آقای هوشنگ مرادی کرمانی را بخوانید.

من که این طوری شدم، با خواندن این کتاب، این وسوسه نه تنها خزنده، بلکه خیلی مستقیم سراغ من آمد، انگار رستاخیزی عظیم در صحرای ذهنم رخ داده باشد. تازه یک اتفاق دیگر هم در مورد خاطراتم افتاد: انگار که یک عتیقه فروش سراغ انباری خاطراتم آمده باشد، خاطراتم یک دفعه در نظرم به ارزش نشستند. تازه متوجه یک نکته عجیب و جالب هم شدم: آنها که یک عمر فکر می کردم، خیلی قیمتی هستند، فهمیدم یک پول سیاه نمی ارزند و آنها که با بی مهری بی خیالشان شده بودم - و داشت نم می کشید و پوسیده می شد- فهمیدم چقدر باارزشند و ارزش ثبت شدن و روایت شدن و البته مراقبت دارند.

خلاصه این که خالق کتاب «قصه های مجید» به من یاد داد، چیزی زیر پای بودنم بگذارم تا بتوانم زندگی خودم را از بیرون تماشا کنم، درست مثل یک ماهی که موجی او را کمی بالاتر از سطح آب نگه دارد و او این فرصت بی بدیل را به او هدیه کند که خود و زندگی که او را احاطه کرده است را بهتر ببیند.

نقطه قوت دیگر این کتاب از نظر من، نوع روایت آن بود که یک جور لهجه انسانی با رگه های نامرئی طنز با چنان استادی در آن تنیده شده بود که محتوای آن را به طرز زاید الوصفی دلنشین می کرد. دقیقا مثل شکلات تلخ؛ تلخی های زندگی آقای مرادی کرمانی، طوری نقل شده و در ذهن خواننده، به تصویر در می آمدند که با وجود درد و تلخی پنهانشان شدیداً بوی زندگی می دادند و دوست داشتنی به نظر می رسیدند، طوری که در اتفاقی نادر می توانستی با چشمانی که تر شده، لبخندی هم بزنی.

وقتی کتاب را بستم، پرچم برخی از سرزمین های خاطراتم هم به حالت نیمه افراشته در آمد و پرونده برخی از آنها برای همیشه بسته شد. فکر  کردم این سال ها، چطور بی جهت از چیزهایی که برای تغییرشان کاری از دستم بر نمی آمده، در کودکی خود و حتی بزرگ سالی ام خجالت کشیده ام. 

حتما در اولین فرصت حتیشده بخش های کوچکی از این کتاب را مثل نقل اینجا می پاشم....


برچسب‌ها: هوشنگ مرادی کرمانی, شما که غریبه نیستید
+ تاريخ جمعه بیست و چهارم دی ۱۳۹۵ساعت 0:22 نويسنده فاطمه. الف |