آمار by the river

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

by the river

زن جوانی نشسته بر بازوی درخت مهربانی که به صورت رودخانه ای، دراز شده بود، پاهایش را به دست آب و موهایش را به دست نسیم خوشایندی سپرده بود که در آن هوای بهاری، پیراهن روز را مشوش می کرد. هر لحظه بیم آن می رفت که آب، کفش های او را با خود ببرد، اما، زن غرق نگارش مطلبی بود که برایش بسیار با ارزش تر از یک جفت کفش می توانست باشد. از طرفی، او روحی داشت که از هیجان گذاشتن به دنبال رود، استقبال می کرد.

برگ ها سرشاخه های درخت شروع به خواندن نوشته های زن کردند:

"چه کسی می تواند، جز من! خوشبختی مرا بفهمد؟ کسی که می تواند روح مرا عریان ببیند، متوجه می شود، چطور نسبت به گذشته من به آدم دیگری تبدیل شده ام. آنقدر که حتی گاهی خودم هم با منِ جدیدم ممکن است، احساس غریبی کنم. حریصانه و ذوق مند به تجربه هایم نگاه می کنم که مثل طلا از روحم آویزان هستند....

اما کسی که قادر نیست روح عریان مرا ببیند، شاید به من دل بسوزاند. شاد از این همه حماقت من، نسبت به خودش احساس امیدواری کند.

اما من تمام آن چیزهایی که به دست آورده ام نادیدنی است. مثل بذرهای زیر خاک است که شاید حتی ده ها سال بعد خودشان را نشان دهند.

من وقتی از کسی که از شدت سردرگمی و سِر بودن وجودش، همیشه خود را تا انتهای درد می برد، تا درنهایت پَس می کشید، به کسی تبدیل شده ام با پیکری زنده که دیگر لازم نیست، در آغوش آتش برود تا بداند که آتش می سوزاند، آیا گام بزرگ زندگی ام   برنداشته ام؟

آیا این همه تغییر، اسمش بزرگ شدن نیست؟

+ تاريخ یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۴ساعت 17:6 نويسنده فاطمه. الف |