|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
دیشب در حالی که یک کوه سبزی جلویم بود، داشتم فیلم "شلاق" را هم می دیدم، خیلی اتفاقی شد، ولی خوب، خیلی از تماشای آن لذت بردم. برعکس غالب فیلم هایی که دیده ام، اصلا نمی شد، ادامه رویدادها را حدس زد، لااقل بر اساس آرایش ذهنی من ......
عاشق اتفاقات و رویدادهایی هستم که مرا در مورد دانسته هایم، قدری به شک می اندازند. این فیلم یکی از آن اتفاق ها بود؛ داستان پسر جوانی که دنبال یادگیری موسیقی است و استاد سخت گیری دارد.... شاید اگر بعدا فرصتی بود و این فیلم را توانستم با تمرکز ببینم، به طور مفصل بتوانم در موردش بنویسم، چون با تماشای آن متوجه شدم، چه طوری تمرین و پشتکار می تواند یک فرد را به ورای توانایی هایش ببرد، چه در عرصه موسیقی و چه در زمینه های دیگر.... و چطوری این تمرین ها، ترس ها و تردیدهای یک فرد را می تواند در خدمت خواسته و هدف او قرار دهد...
یک دیالوگ کوتاه از فیلم را به همراه چند لینکی که این فیلم را نقد و بررسی کرده اند در ادامه می آورم:
فلچر : تو زبان انگلیسی هیچ جملهای بیشتر از جملهی "کارت خوب بود" آسیب نمیرسونه
اندرو :ولی حد و حدودی هم هست ؟ میدونی مثلاً اینکه زیاده روی کنی و چارلی پارکر بعدی رو ناامید کنی تا دیگه هیچوقت چارلی پارکر معروف نشه ؟
فلچر : نه پسر، نه، چونکه چارلی پارکر بعدی امکان نداره ناامید بشه....