|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
انگار داشتند، هزاران کله قند در آسمان می سابیدند، خودم هم مثل خانم بزرگ ها، این ور آن ور که صحبت هوا و زمستان و ... بود، می گفتم، امسال بارندگی خیلی کم بود- چه خوب است، آدم همیشه اصرار به حرف زدن نداشته باشد- بعد هوا سرد شد، و هی برف می بارید، برف می بارید، ساعت به ساعت در را باز می کردم و چک می کردم، این عروسی برپا باشد...... حتی اگر خسته بودم، می زدیم بیرون، خوردن لبو برایم در آن هوای سرد به یک رسالت بزرگ تبدیل شده بود...
این لحظه ها را رنگ می کنم، تا سرم مشغول باشد. من خیلی پیش آمده شرایط موجودم را به ضرب زور عوض کرده ام، حتی محل زندگی ام را ولی در نهایت متوجه شدم که خودم خیلی مهم هستم این میان، نگاهم، فکرم، تفاسیرم، احساساتم. هیچ مقطعی در زندگی آدم دوباره تکرار نمی شود. از مرور گذشته به نتیجه رسیده ام که در همان حالی که خیلی شاکی بودم و دنبال شرایط ایده آل خیلی کارها بوده که می توانستم انجام دهم، خیلی امکانات بوده، که نخواستم ببینم. ..بنابراین همش باید هنر دیدن و درک را در خودم کشف کنم. این مهارت در درونم هست مطمئنم.
باید عجله و اضطرار را کشت و لحظه ها را با آرامش تمام سر کشید. به نظر من این که می گویند شکرگذار باشید و نعمت هایی را که دارید بشمرید، مال این است که آدم این جوری کج خلق نمی شود و به خودش ثابت می شود که خیلی بی راه و چاه نیست.....
...از دیروز آفتاب در آمده و دیگ های برف عروسی را می شوید، یک ضرب
پی نوشت: عنوان پست، یک ضرب المثل فرانسوی که دوستش داشتم.