|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
یکی از موضوعاتی که در باب آن چانه من تا ساعت ها می تواند برای یک تازه عروس یا یک مخاطب مشتاق، بدون خستگی پرحرفی کند، دقیقا همین موضوع است. من همچنان به این موضوع بارها و بارها خواهم پرداخت، چون به خاطر روحیه حساسم، حسابی اجازه دادم، تبعات این بی تجربگی و بی خبری حسابی از من انرژی بگیرند، بی خود و بی جهت.
واقعیت این است که در ازدواج های غیر فامیلی و ناآشنا، زن یا مرد، مثل یک پل میان خانواده خود و همسرشان عمل می کنند. عقل ایجاب می کند، که در این میان بسیار محتاطانه عمل شود، چون مطمئنا صمیمیتی که من نوعی با همسرم و متقابلا با خانواده ام دارم، این دو مطمئنا با هم ندارند. بنابراین باید نبض امور را در دست گرفت. این میان ممکن است، سوء تفاهم های زیادی به وجود بیاید. درست که مسئولیت هایی هم متوجه خود این افراد است، ولی به هر صورت آن پل نقش تعیین کننده تری دارد. خلاصه هرچند طول زمان، مثل یک طبیب حاذق پاسخ خیلی سوال ها را در خود دارد و افراد بالاخره در گذر آن اخلاق هم دستشان می آید، ولی باید دیمی فکر نکرد و آگاهانه امور را مدیریت کرد.
یک زمانی از دوستی شنیدم، رفتند شیراز دیدن خواهرش، ولی البته در هتل ساکن بودند. آن موقع توی دلم آن دوست و خواهرش را و در نهایت خانواده شان را به شدت قضاوت کردم. گفتم، یعنی اینها دلشان از بس کوچک است، نمی توانند لااقل چند روزی هم دیگر را مسالمت آمیز تحمل کنند؟ حالا که یکم سرد و گرم چشیده ام و نگاهم از حالت یک بعدی، شاید چند بعدی شده، می بینم، این اقدام آنها بهترین و دلسوزانه ترین حرکتی بوده که انجام داده اند. این پا روی دل و در واقع ناخوداگاه خود گذاشتن و آگاهانه و سنجیده رفتار کردن، نتایج ماندگار و به درد بخورتری دارد، تا اینکه آدم ها همیشه در دل هم باشند.
حالا فکر می کنم، گاه به هر دلیل اگر بین افراد اصطکاک یا تنشی است، بهترین لطف به آنها نگه داشتن رابطه در حد رسمی و کوتاه است. از اصرار عجیب خودم برای این قبیل صمیمیت های نسنجیده به شدت تعجب میکنم، مثل یک دختر بی خبر چهار ده ساله، من در مواقع زیاد افرادی را که رابطشان بودم، پیش هم گذاشته و خودم سراغ بازیگوشی هایم رفته ام و بعد مثل آدمهای هوچی هی دفتر سیاه کرده ام که آی چرا این طور شد و آن طور شد.
می دانم که ناخودآگاه نزدیکانم را - هر چه از لحاظ عاطفی بیشتر به من نزدیک بوده اند، بیشتر- آزرده ام، ولی تصمیم گرفته ام بیش از این کسی را اذیت نکنم و از آن سو خود را در معرض ناخودآگاه خالص آنها قرار ندهم.
در خاتمه دعا می کنم از این تفکر پنهان خطرناکم فاصله بگیرم که غالبا مسیرهای پرسنگلاخ را در موضوعات مختلف برای طی طریق انتخاب می کند.
پی نوشت: این نوشته را با طعم آهنگ نوستالژیک حس شماعی زاده بخوانید، با گام های ساکسیفونی که امضای او انگار در آثارش است. آهنگ هرچه ما می ریم بیشتر بیشتر......