آمار ذهنی در تصرف سیب زمینی، نان و پیاز

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

عصر رفتیم بیرون. مردم مثل جن زده ها غذا به دست از مساجد یا حسینیه ها می آمدند. دم یک مسجد وسوسه شدم بایستم و غذا بگیرم، شب شام نگذارم. از بس شلوغ بود و همه به هم فشار می آوردند، از خیرش گذشتم. تازه علی الخصوص این که فهمیدم عدس پلوست. من عدس پلو دوست دارم ولی خوب خیلی نه.

مردم خوشحال بودند. خدا وکیلی من اگر پول داشتم یک مراکزی ترتیب می دادم تا مردم با پایین ترین قیمت شام و نهار شان را از این مراکز تهیه کنند. زنها یک تجربه متفاوت داشته باشند و ببینند اگر ذهنشان هر صبح  درگیر ناهار چه بگذارم و یا بعد از ظهر شام چه بگذارم یا مثلا داستان کارهای خانه  نباشد، ...اصولا به چه چیزهای دیگری می پردازند؟ احیانا به این فکر می کنند که به عنوان یک انسان به توانمندی هایشان فکر کنند و این قدر غر به جان زندگی و شوهرهایشان نزنند؟ یا مثلا اگر مردها قرار بود به جز شام و نهار و امور خانه در باب مسائل دیگر با زنهایشان حرف بزنند، در مورد چه چیزی صحبت می کردند؟ فکر می کنم دقیقا اتفاقی می افتاد که سال ها پیش با مثلا اختراع آتش رخ داد. زندگی وارد یک فاز جدید شد. نزاع کلیشه ای و آتش زیر خاکستر خانواده ها پایان می یافت. شکل بحث ها تغییر می کرد...زن ها کشف می کردند که انسان هستند و مسئولیت تام خود را می پذیرفتند و مردها هم در پی این کشف بزرگ با همسران خود راحت تر می بودند و چهره واقعی خودشان را به آنها نشان می دادند. تولد تمدنی جدید!

 البته من حتما لازم می دانم توضیح بدهم که موضوع انجام دادن یا ندادن کارهای خانه نیست، برخی ها به این مقوله دید متفاوتی دارند، مطمئناً!

منظور من این است که اجبار در مورد آن از بین می رفت، یعنی کسی بود در خانه که این کارها را انجام می داد و شما به عنوان بانوی خانه هر وقت عشقتان می کشید، دست به آشپزی می زدید و داده های ذهنتی تان فراتر از محتویات فریزر می رفت....

 البته من از این همه تناقضات عالم گاهی سرگیجه ام می گیرد: بسیاری از پولدارهای محترم که رفاه و آسایش نوش جانشان باد! چنین فرد یا افرادی در زندگی شان هست که به اختیار به عنوان سرایدار و خدمتکار نسل به نسل در آن خانه کار می کند. بانو و دختران خانه فرصت دارند که در چنین فضایی  مثلا به کشف  اتم  بپردازند ولی عجیب است که من کمتر بانوی پولداری را هم دیده ام که از این موقعیت استفاده لازم را ببرد و در خود گره نخورده باشد،  او هم گمگشتگی خاص خودش را دارد.... یک جور احساس خلاء های فوق پیشرفته.

حالا نتیجه گیری می کنم، پول یا هرچیز دیگر فقط به درد یک آدم هدف مند می خورد والا برای آدم بی هدف همه چیز در یک عرض است. در تعریف انسان آمده است که او قادر است به شرط دانستن  شرایط را خود ایجاد کند....

 


برچسب‌ها: رنسانس, عدس پلو, مک دونالد, انسان
+ تاريخ شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ساعت 3:13 نويسنده فاطمه. الف |