آمار لحظه پریدن از خواب ...... در سکوتی مثل فریاد

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

امروز در حالی که در ذهنم برای چندمین بار مشغول انجام کارهای فردا بودم و آنها را به دفعات با تغییرات جزئی دوباره بازسازی می کردم، در عین حال همان تو، داشتم خودم را به خاطر انواع اشتباهات چه داغ وچه قدیمی به دادگاه محاکمه می بردم و می آوردم، مثل فیلم ها در خیالم سرم توی آب چِراها فرو می شد و قبل از رسیدن به مرز خفگی دوباره بیرون می آمد؛ این همه در حالی بود که من خارج از دنیای ذهنی ام همزمان با قدرتی باور نکردنی در حال تایپ و سرچ هم بودم که یکهو با صدای باز شدن  چتر مان که از زمان آخرین باران از جارختی آویزان بود، وصل شدم به زمان حال. توجه کنید این اتفاق در حالی رخ می دهد که  هواشناسان اعلام کرده اند فردا هوا 10 درجه سرد می شود و فردا تن شما همزمان با تن روز در ساعاتی از آن با باران خیس خواهد شد و البته فردا دوم پاییز است و این چتر درست مثل یک گل نیلوفر از نوع سیاهش صاف اولین روز پاییز باز شد. این اتفاق مثل معجزه بود برای من، دوست دارم تا توان دارم پیاز داغ این قضیه را عامداً زیاد کنم، چون ته دلم می دانم که آخرین بار باد دسته این چتر را خراب کرده بود و من موقتا آن را یک جورهایی بسته بودم... اینهمه را نوشتم برسم به پاییز که منهای خاطرات غالبا بد مدرسه از آن، برای من زیبا و دل انگیز است. در فصل پاییز هم  مثل وقتی که آدم با جیب پر پول می رود فروشگاهی و کلی خرید غیرضروری می کند، آدم خیلی فیلش یاد هندوستان می کند، البته این حرفم را تصحیح می کنم. من به این جور ویژه سازی مناسبات لااقل جدیداً اعتقاد ندارم، چون یک جور بوی آویختن و گیر بودن می دهند. آدم درست و حسابی حس و حال و آمد و شد واقعی فصل ها باید در درونش اتفاق بیفتد. راستی امروز بعد از یک مکالمه تلفنی تکراری تقریبا در مایه های آرگیومنت - یعنی مجادله- در حالی که در پس زمینه آن صدای گریه یک فرشته کوچولو به خاطر بالارفتن تن صدای مادرش به گوش می رسید، به نتیجه رسیدم که همه افراد، لااقل 99 درصد از افرادی که من می شناسمشان و با من نسبت سببی و نسبی دارند،  افسردگی دارند با دوزهای مختلف مثل خودم. بنابراین تصمیم گرفتم تا اطلاعات ثانوی نه آنها را جدی بگیرم نه خودم را فقط دعا کنم در بهترین حالت همه ماها به جدیت آمدن شب چله در پاییز با انارهای ترش و شیرینش هرچی سنگ سر راه رشد عاطفی و عقلی مان است، با کمک علم است، فلسفه است، عرفان است، هرچه است، برداریم....

مثل یخ بستن یک موج
مثل طوفان شدن باد
لحظه پریدن از خواب
در سکوتی مثل فریاد
حس قطره بودن ما
در کنار کهکشانها
حس خالی شدن از حجم
روی سقف آسمانها
در تحیر از فراسوی حیات
در شگفت از انتهای کائنات
راز آغاز من و برگ
سر زندگی پس از مرگ
مثل قلب یه قناری پر التهابم امشب
مثل برگی بر تن رود در مسیر خوابم امشب
مثل یخ بستن یک موج
مثل طوفان شدن باد
لحظه پریدن از خواب
در سکوتی مثل فریاد
حس قطره بودن ما
در کنار کهکشانها
حس خالی شدن از حجم
روی سقف آسمانها
در تحیر از فراسوی حیات
در شگفت از انتهای کائنات
راز آغاز من و برگ
سر زندگی پس از مرگ
مثل قلب یه قناری پر التهابم امشب
مثل برگی بر تن رود در مسیر خوابم امشب
در دلم چیزی فرو ریخت
مثل یک شهاب تردید
آذرخشی شد و تابید
پاره پاره تن خورشید

این ترانه  مثل یک شهودی آنی آهنگنش قبل از ترانه اش حین نوشتن این متن به ذهنم آمد، اسم شاعرش را نمی دانم ولی آن را قبلا با صدای زیبای آقای امیر کریمی شنیده ام.

پی نوشت: در صورتی که بخواهم چتر بخرم مطمئنا چترم  دیگر سیاه رنگ نخواهد بود....


برچسب‌ها: کودک, فرشته, الهام, پاییز
+ تاريخ سه شنبه دوم مهر ۱۳۹۲ساعت 0:39 نويسنده فاطمه. الف |