آمار هیچ چیز اتفاقی نیست...

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

قبل تر ها برنامه ریزی برای من، رفتن در قالب یک زندگی قابل پیشبینی و خشک و احمقانه بود، به آدمهایی تعلق داشت که سقف رویاهایشان کوتاه بود، آدم های ترسویی که باید حقوق سر برج داشتند و  تمام خوشحالی شان پاره شدن برگی از دفترچه های قسط بلندمدت شان بود،....  آره همان موقع ها که بیشتر گرایش به سیاه یا سفید فکر کردن داشتم، کل تعریف من از برنامه ریزی خلاصه می شد در دو گروه بندی : یا زندگی کردن بی روح و مقلدانه و یا زندگی پر از هیجان و تازگی  و خارج از قاعده های مرسوم. طبیعی بود من با چنین تعریفی ترجیح دهم کدام سو بروم. من که همیشه عاشق ماجراجویی  بودم - که البته حالا متوجه شدم، بیشتر فرار از خودم بود تا ماجراجویی-  آن موقع ها  اسب های وحشی احساسات من، پر انرژی بودند، خوش بختانه حالا هم پرانرژی هستند اما من دیگر از روی اسب نشستن به آن طریق سابق خسته شده ام. دلم گاهی لب جویی می خواهد و سکونی که به من فرصت فکر دهد، کم کم آن گونه مطلق فکر کردن  در من جای خود را به یک جور نسبی دیدن می دهد، تفکری با مایه های بررسی شده... این جوری بهتر می توانم مبدا و مسیر کارها و رفتارهایم را ببینم. با این تفاسیر جدیدا به نتیجه رسیده ام، طی روز های سال، به هر کاری چه با برنامه ریزی چه از روی عادت وقت بیشتری صرف می کنم، به همان کار تبدیل خواهم شد. بعضی ها خیلی اصرار دارند که حتما سر کار بروند که کارهایشان نظم و نظام پیدا کند، شاید به این خاطر که خودشان را بهتر می شناسند و فکر می کنند اراده ضعیفی دارند، ولی من این جوری نیستم. تازه جلوی چنین اجباری، مقاومت کردنم می گیرد. بنابراین لازم نمی دانم خودم را در یک چارچوبی گیر بیندازم که به یک چیز دیگر برسم. البته من هنوز به طور کامل موفق نشده ام که مثلا یک روزم را سازماندهی کنم، اما این نیت را دارم و یک گام های کوچک  هم برداشته ام، مثلا  با موشکافی  متوجه شده ام که کارهای معمول خانه قابلیت کش دادن دارند و باید سر این قضیه خودم را گول نزنم که به خاطر این کارها، وقت برایم نمی ماند یا اینکه حالا می دانم برخی برنامه های تلویزیون در ازای چیز اندکی که به من می دهند قابلیت در اختیار گرفتن مثلا تمام شنبه های من را دارند و باز باید حواسم باشد که جز در وقت های مرده ام سراغ آن نروم یا در مورد برنامه هایش گزینشی عمل کنم. کودک درونم را یک سر ساعت خاصی مثل زمان کنکور، مقید کنم به کتاب به یادگیری. هر چیزی که پرداختن به آن مثل سرمایه گذاری است برای روزهای نیامده. محال است تلاشی در هر زمینه ای، با برنامه یا نادانسته، به درد بخور یا به درد نخور گم شود. در نهایت به نظرم آدم برای فرار از دراختیار گرفتن زمانش و در اصل خودش کم بهانه ندارد....


برچسب‌ها: کنکور, اسب, سرمایه گذاری, گام های کوچک
+ تاريخ جمعه هشتم شهریور ۱۳۹۲ساعت 12:54 نويسنده فاطمه. الف |