|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
در حال حاضر تعداد و سرعت اتفاقاتی که در ذهن من می افتد به مراتب بیشتر از زندگی روزمره ام است.
البته قصد سخت گیری در این خصوص ندارم، چون اول این که پذیرفته ام اشتباه، تغییر، تصحیح و .... بخش جدایی ناپذیر زندگی هستند دوم این که بهم ثابت شده مرز میان مفاهیم، ظرفیت تر از این حرفهاست؛ فرق است میان تلاش برای بهتر کردن زندگی با حساسیت فلج کننده به داشتن زندگی با کیفیت. الان که این نوشته را می نویسم آدامس توی دهنم است که به خودم یادآوری کنم باید با حس خوب زندگی ام را مهندسی کنم، مثل آبیاری قطره ای که همیشه گیاه از قِبَلِ آن تَر است نه آنگونه که ریشه ها بگندند و نه آنقدرها که تشنگی بر آن ها چیره شود. امروز توی تاکسی بودم از محله ای رد می شدم که زنان و مردان آن عادت دارند جلوی در بنشینند، بچه ها آن میان بی تفاوت بازی کنند و بقالها و کاسبان آن طوری نگاهت کنند که انگار توقع ارائه کارت شناسایی دارند و بوی گندیده جوی های آن مجبورت کنند که حتی توی این گرما شیشه را بالا ببری بله عرض می کردم توی تاکسی نشسته بودم که یکدفعه فوجی از جمعیت نظرم را جلب کرد از زن و مرد و کودک و چند ماشین پلیس ... به خاطر جمعیت حرکت ماشین کند شد و من فرصت پیدا کردم مرد میانسال غرق به خونی را ببینم که سرش شکسته بود . ترسیدم ، دعا کردم نمرده باشد، با خودم تصمیم قاطع گرفتم که از این به بعد ژست خوب گرفتن را مثل یک مجری برنامه مهم تلویزیونی به خودم تکلیف فرض کنم. به قول سهراب مرگ در سایه نشسته ست و به ما می نگرد.... فکر کردم، هیچ کدام از مسائلی که ذهن مرا مشغول کرده در حدی نیست که باعث شود نعمت زنده بودن برایم یک امر عادی شود...حتی همین قضایا: این که نهار چی بپزم، چی نپزم ، یا سیاه شدن مجدد قابلمه های استیلم این ها هم حتی نباید عادی و تکراری شوند....
نکته ای که ذکر آن را در پایان لازم می دانم این است که به قول یک جامعه شناس، خوشبختانه و متاسفانه در جهان سوم طبقه اجتماعی اصلا معنا ندارد (به همین علت، خاطرم جمع است که کسی ناراحت نمی شود) آن زندگی قبیله ای با صور مختلف اش سر جایش هست، سرک کشیدن در زندگی هم، رنج کشیدن و به دلیل کشف نشده تحمل کردن آن رنج و پذیرفتن آن حتی به عنوان بخشی از زندگی. زندگی مقلدانه تهی از فکر. جایی که آموزش ها همه در جهت تعطیل کردن و از کارانداختن فکر افراد است و انگار روند پیشرفت سیر قهقرایی دارد. ...