آمار رنج هایی که گاه به روحم سر می زنند...

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

روانشناس به زن می گوید: روحت آسیب دیده، رنجیده ای و به خاطر همین با وجود ظاهرسازی که در برابر همسرت می کنی و به قول خودت محبت می کنی، او هم حس خوبی با تو ندارد، چون درد داری. باید به خودت فرصت بدهی و تحت درمان قرار بگیری تا بتوانی جراحت هایت را درمان کنی، و آن وقت با آمادگی بیشتر به سمت همسرت برگردی....

روانشناس به تماس گیرنده بعدی می گوید: ببین وجود تو به خاطر مسائل و مشکلات و سختی هایی که پشت سر گذاشته ای،  آکنده از تلخی است، به خاطر همین با این که تلاش می کنی نمی توانی، طرف یا طرف هایت را ببخشی، بخشیدن گاهی آسان است، اما در مواردی سخت می شود و مستلزم وقت صرف کردن است تا گره های ایجاد شده گشوده شود، وقتی در دوره های درمان شرکت می کنی، کم کم در روند بخشیدن قرار می گیری و این کار برایت آسان می شود، می بخشی، بی آنکه به آن تظاهر کنی، می بخشی چون متقاعد شده ای که چرا باید ببخشی، ما برای بخشیدن برخی موارد گاهی نیاز به کمک داریم. بخشیدن سطحی فقط باعث راندن  ناراحتی ات به لایه های زیرین ذهنت می شود، چیزی که بعدا برایت مشکل ساز می شود....

و به تماس گیرنده بعدی: تا زمانی که در زندگی مشترک، نقش خودت را صد در صد نمی دانی، به خاطر هر چند درصدی که به طرف مقابل قائلی، هیچ وقت تمام توانت را به کار نخواهی گرفت و نتیجه را خودت می توانی حدس بزنی.....

***

به این جور بحث ها علاقه دارم، چون فکر می کنم، اطلاعات مفیدی به من می دهند، اما اصرار ندارم برای همه این طور باشد، چون بعضی وقتها، انگار زیاد دانستن در مورد موضوعی، همان قدر سخت گیری هم به دنبال می آورد... ولی من این جنس آگاهی ها برایم بسیار سودمند است، مثل این می ماند که نقشه راه داشته باشم و یکی از آرزوهایم اصولا دیدن آدمهایی است که مشتاقانه و مسئولانه در پی شاد زندگی کردن هستند و در این میان اگر لازم باشد سراغ افراد و متخصصین آگاه می روند... از نظر من روندی که یک آدم برای درک خودش دارد، زیباست، چون حاصل تلاش خودش است در صورتی که موجودات دیگر این قدرت ویژه را ندارند، آنها فقط راه تعیین شده را طی می کنند، شاید به همین خاطر برای یک نارون خیلی آسان باشد که شاخه خود را رایگان در اختیار یک کلاغ قرار دهد ولی برای یک آدم نه، چون آدمیزاد براحتی با خودش کنار نمی آید و البته اگر کنار آید، چون عملی حاصل فکر است، بنابراین کارش زیباست....

....من به آغاز زمين نزديكم.
نبض گل ها را مي گيرم.
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.

روح من در جهت تازه اشيا جاري است .
روح من كم سال است.
روح من گاهي از شوق ، سرفه اش مي گيرد.
روح من بيكار است:
قطره هاي باران را، درز آجرها را، مي شمارد.
روح من گاهي ، مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد.

من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من نديدن بيدي، سايه اش را بفروشد به زمين.
رايگان مي بخشد، نارون شاخه خود را به كلاغ.
هر كجا برگي هست ، شور من مي شكفد.
بوته خشخاشي، شست و شو داده مرا در سيلان بودن.

+ تاريخ پنجشنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۲ساعت 19:49 نويسنده فاطمه. الف |