آمار گام های نامرئی ما...

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

جدیدا توضیحاتی در مورد غیبت کردن شنیده ام که ذهنم را متقاعد کرده و  سعی ام را مضاعف  تا چه زبانا و چه قلبا تلاش کنم که غیبت نکنم. به زبان ساده، توضیحش این است، انرژی چه از نوع مثبت چه از نوع منفی  آن، پروار می شود و حس و حال شما را تعیین می کند، وقتی غیبت می کنید، انرژی شما بالا می رود و شما احساس قدرت می کنید ولی از آنجا که نوع این انرژی منفی است، بعدا مثل غذای ناسالمی که خورده اید و باید پس بدهید،  با یک جور تنش و عصبیت و حس بد بهای آن را می پردازید و شاید حتی به ذهنتان خطور نکند که این نتیجه همه انرژی های منفی است که در وجودتان به دست خودتان انباشت شده.... به همین خاطر حتی اگر ناخواسته در شرایطی قرار می گیرد که کس دیگری غیبت یک نفر دیگر را می کند، خیلی ساده و با صلابت می توانید اعلام کنید که مایل نیستید که بشنوید، اگر طرف مقابل ناراحت شد، می توانید همین موضوع را به او توضیح دهید، دست بالاش شما کم کم با این ویژگی شناخته می شوید و این زیباست.

مطلب بعدی اسیر شدن در نتیجه کارها  است و یا قضاوت دیگران است. این طرز فکر تلاش شما را به انرژی از نوع ناسالم و منفی آن وصل می کند، ولی وقتی که نیت شما صرف نظر از این که نتیجه کار چه می شود، تلاش برای بهتر کردن زندگی خودتان یا کلا ارائه خدمتی به جهان است، این تلاش هرگز گم نمی شود، و  به صورت انرژی مثبت در موقعیت های مختلف زندگی شما نمود پیدا می کند، مثل دانه ای می ماند که کاشته اید، منتها بعضی از این دانه ها از نوعی هستند که ممکن است زود به میوه تبدیل شوند یا مثلا گردو باشند که یکم بیشتر طول بکشد، مهم این است که شما کم کم به آدمی دارا از نظر انرژی تبدیل می شوید که همین امر شرایط وورد شما را برای سطح آگاهی برتر  و در نتیجه انتخاب ها و فرصت ها و لحظات بهتر و... فراهم می آورد.

و نکته خیلی مهمتر که کمی هم مرا تکاند، بر می گشت به تصویر یک آدم خوشحال و مسئول: کسی که آنقدر سرش به زندگی خودش است، که به دیگران این پالس را ارسال می کند که تکلیفش با خودش روشن است و به این ترتیب دیگران در تعامل با چنین فردی خواه نا خواه یاد می گیرند، بیشتر روی زندگی خودشان، امکاناتشان و تفاوت های فردی شان تامل کنند، و این اصیلترین شکل مهربانی است... گفتم مرا تکاند چون من  فکر و ذکرم  معمولا محبت به دیگران است، - که وابستگی من و آنها به همدیگر را به دنبال دارد و این چرخه مسخره را در رابطه ایجاد می کند که من می گویم آی آنها آنطور که باید و شاید قدردانی نکردند و  آنها می گویند، پس بقیه ش کو و اینکه برای ما طاقچه بالا می گذاری و.....  و در نهایت هم ذهن من و هم ذهن آنها درگیر یک روندی می شود که در دراز مدت هیچ ثمره ای ندارد. چون اصولا اساسش غلط است .... فکر کنید چقدر فکر خامی است که یکی میس کال می اندازد تا به طرف اثبات کند که پیگیر مثلا شام خوردن یا نخوردنت بودم. در صورتی که حرکتی نمایشی بیش نبوده و  مبنا باید این باشد که اگر ما اصولا شرایط شام دادن به طرف را داریم که وظیفه انسانی است که این کار را بکنیم اگر نه با این حرکت به شعور طرف مقابل و البته خودمان توهین کرده ایم و .....در نهایت با اینکه من  این سبک متفاوت رفتار کردن برایم سخت است اما با این تلاش های هرچند کوچک و نوپا، همین لحظه از راه دور می توانم بوی شامه نواز تاثیرات مثبت آن را از طرف افرادی که طرف رابطه ام هستند بشنوم یا ایمان دارم که خواهم شنید...

دستانم را نوازش می کنم

و باورشان می کنم

و می دانم این هواییست که

به دستان تو نیز فرصت سبز شدن می دهد............ 

+ تاريخ پنجشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۲ساعت 0:37 نويسنده فاطمه. الف |