|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
امروز احساس کردم که باید با صدای بلند پیش کشیش کلیسای وجودم اعتراف کنم که: من در موارد بسیار خودم را گول زدم:
خودم را گول زدم تا مقهور بودنم در برابر عوامل مختلف را به رخ زندگی بکشانم و مجابش کنم که شرایط بیرونی خیلی قویتر از اراده من است. چشمم را به روی بیشمار تابلوی راهنمایی بستم که او پیش رویم گذاشته بود تا بپذیرد که باید هوای مرا داشته باشد و اجازه دهد من همین طور خام و خیالاتی در این زندگی باشم..... اما امروزِ روز خوشحالم که زندگی در کمال درایت و صبوری، شرایط را طوری برای من چیده که به وضوح ببینم چگونه با غیرمسئولانه رفتار کردنم و انتخاب رفتارهای تکراری و راحت گذشته، مسیر امنی را انتخاب کرده ام که حتی شکل مشکلات فعلی اش هیچ فرقی با مشکلات سالهای دورم نمی کند و من غالب اوقات با نتایج مشخص و از پیش تعیین شده ای روبرو می شوم.
دیگر سست نمی شوم، مثل یک معتادم که یکهو با تمامیِ کرختی، یک چیزی وجودش را تکان داده که به زندگی برگردد. با شکیبایی تمام از شرایط و افرادی که تاثیری -حتی کوتاه مدت- در زندگی ام ندارند فاصله می گیرم. من به خاطر تجربه اندکم، در روابطم آسیب می بینم و حتی حاضرم شجاعانه اقرار کنم، آسیب می زنم. سعی می کنم عواطف غریزی دائمی ام را به قیمت یک محبت آگاهانه گاه به گاه، کنار بگذارم: افراد از پسِ برنامه ریزی برای خوش گذشتن به خودشان بر می آیند. یا این که می تواند به راحتی یک کتاب تاثیرگذار پیدا کنند که به واسطه آن با مطالعه آشتی کنند یا کسی را پیدا کنند که جملات کتابهای خانم کاترین پاندر را برایشان بلغور کند یا.... حتما باید فکری برای این ویژگی در خودم بکنم، من از افراد گدایی محبت می کنم و این ظاهر شدن در موقعیت یک گدا باعث می شود که آنها هیچ تعهدی برای حفظ و سرپا نگه داشتن رابطه نداشته باشند. من این جا قصد ندارم که به شکل دیگری همان روند غلط را پیش بگیرم و از دیگران طلب دلسوزی و ترحم بکنم؛ بلکه اجالتا فکر می کنم برای آدمی به ویژگی من، از نان شب واجب تر، وقت گذاشتن برای تغییر این سبک نگرش به خود است......