|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
عمیق بودن را دوست دارم، مثل دریایی که از ژرف بودن زیاد به جای آبی، سبز تیره به نظر می رسد. فقط فهمیدن و تجربه و کار به نظرم آدم را عمیق می کند، چنین آدمی تبدیل می شود به اثر هنری ماندگار، که مثل مته خواه نا خواه در ذهن ها جا باز میکند یا مثل عطر و بوی خوشی که بی آنکه پرسش کند، سراغ شامه می رود و آن را می نوازد.غرض توصیف زیبایی است، نمی خواهم سخت گیری کنم، چون من آدمی هستم که در نوسانم. گاه روزها و ساعت ها مثل کف روی آّبم که به هزار جهت می چرخد و گاه به چیزی سنگین گره می خورم و فرصت در عمق بودن را تجربه می کنم. ...بعد از نوشتن پست "کجا گمت کردم" نشستم و یک یک آدمها را از ذهنم جارو کردم، شاید تعجب کنید که بگویم که یک دفعه در آن خلوت، حضور سنگین خدای ذهنی ام را خیلی نزدیک احساس کردم.... البته یک خدای چینی.
یافته ارزشمندی بود، با همسرم صحبت کردیم. از کودکی هایمان و زمان هایی که شرایط طوری بوده که تحت فشار بودم، متوجه شدم کارها و مشکلاتی را که آن موقع از توانم حلشان خارج بوده، ذهنم به دوش خدایی می گذاشته که الان این خدا برای دنیای فعلیم چندان پاسخگو نیست. و از همه مهمتر ایمان من نسبت به چنین خدایی یک جورهایی ضعیف شده، حالا این خدا را ظاهر می کنم: کسی که من سعی دارم با فشار آوردن به خودم، گاهی فداکاری های نسنجیده، بی توجهی به خود و کلا بی خیال خودم شدن، شرمنده اش کنم. بعد او از خودش مرام نشان دهد و یک سری کارهایی برای من بکند. بعد که با شجاعت تمام این باور ذهنی ام را برانداز کردم، چیزی نداشتم جز این که بگویم، واقعا این افسردگی با آدم چه می کند؟ آدم همه را قهرمان زندگی خودش می بیند غیر از خودش، شاید با باورش و تعریف و تمجیدش حتی بتواند به سنگ هم حس خدایی بدهد اما به خودش که می رسد... اصلا به خودش نمی رسد یک جورهایی از خودش فرار می کند. ... حالا دارم در درون خودم یک معبد درست می کنم. تا به یک خدای درست و حسابی اجاره دهم ....
از مواقع کف بودنم: توی فکرم هزار بار بالا و پایین می کنم که یک کورس را ۵۰۰ حساب کنم وجدانی ست یا ۷۰۰
از مواقع در عمق بودنم: هر دور که از حیاط رد می شوم با حوصله و عشق هر جا که درخت مو دستش را جلو می آورد با او دست می دهم و از گرما و لطافت آن دستها در نبض من، انگار موجی از سبزی طول روز با من است و شب تو
با حرفهایت این سبزینه های کوچک را آب می دهی.....
پی نوشت: قرار بود توی این پست در مورد همان تیتر بنویسم که حسش نبود و در نهایت نتیجه گیری کردم ، خود این یک خط گویاست.