آمار به نرمی پر قو گام برمی دارم...

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

به یک سری کارها که دوست شان دارم، یا بهتر است بگویم، انجام دادنشان برایم خوب است، این روزها زیاد نمی رسم، مثل نوشتن، یا اتمام  خواندن کتابی که مدتهاست از روی اپن آشپزخانه، روی میز تلویزیون می رود و  هزار گوشه خانه را سفر میکند... یا مثلا انجام تمرینات خوبی که  می گویند، به ذهن و فکر آدم سر و سامان می بخشد، یا خیلی چیزهای خوب دیگر. ولی خوب کارهایی هم که می کنم، بد نیست، تجربه تازه است، مثل خیاطی  یا دل دادنم به تدریس... تهش فکر کردم  باید یه جورهایی برنامه ریزی کنم که به همه این کارها برسم. این ساعت ها را که می گذرند، باید مجبور کنی، بدون سلام گفتن از جلویت رد نشوند و الا آنجور که من دیدم، اگر به حال خودشان رها کنی، هی تنه است که به تو می زنند و یه وقت می بینی اصلا گذر لحظه ها از دستت خارج می شود..... البته امروز در کتاب بریدا خواندم که علی رغم سنت ماه، سنت خورشید، آموختن از دل روزمرگی هاست. این که حواست به همان کارهای معمولی باشد که انجام می دهی، منتها با عشق، شستن قابلمه ته گرفته دیشب، تمیز کردن یخچال.... ریختن رخت چرکها در ماشین..این نیز یکی از راههای نزدیک شدن به خرد اعظم است.

ای خدای مهربان، لطفا به من قلبی ببخش صبور و  آرام که در عبور از پستی بلندی های روزگار، همچون یک نجیب زاده رفتار کند.

+ تاريخ پنجشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۲ساعت 3:19 نويسنده فاطمه. الف |