آمار فرصت سبز حیات..

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

یک دوست تازه پیدا کرده ام به نام موسیقی، یکی از سی دی های مثلا حمیرا را می گذارم و به آن گوش می دهم، گوش می دهم یعنی گوش می دهم، نه این که اون کار خودش را می کند و من هم کار خودم را. در بیشتر کارهای قدیمی برعکس کارهای جدید امروزی می توان  آهنگ خوب، شعر خوب و خواننده خوب را یک جا یافت و نیاز نیست به اجبار از یکی فاکتور گرفت...

***

دیروز، برادر کوچکم بهم اس ام اس زده بود: ".......این آخرین سطور دفتر خاطرات امسالم است، اگر بخواهی چیزی بنویسی چه می نویسی؟" .... چند جمله انتخاب کردم. آخرش به نتیجه رسیدم، بهترین جمله این است که برایش بنویسم: خودت را دوست داشته باش. به نظرم این سخت ترین کار دنیا برای افرادی است که معیارهای سخت برای دوست داشتن خود دارند و من به نتیجه رسیده ام که هر کس، بقیه را آنقدر دوست دارد که خودش را . خلاصه این پیامک بهانه ای شد، رفتم سراغ اشعار سهراب سپهری، فهمیدن برخی قسمتهای شعرها برایم سخت بود و باید کتاب نقد یا تفسیر آن را بخوانم ولی همین طور تشبیهات زیبای آن واقعا مرا جادو کرد، جادو شدم از دیدن عمقی که نگاه یک انسان می تواند داشته باشد.

از روي پلك شب

شب سرشاري بود.
رود از پاي صنوبرها، تا فراترها رفت‌.


دره مهتاب اندود، و چنان روشن كوه‌، كه خدا پيدا بود.

در بلندي ها، ما
دورها گم‌، سطح ها شسته‌، و نگاه از همه شب نازك تر.
دست هايت‌، ساقه سبز پيامي را مي داد به من
و سفالينه انس‌، با نفس هايت آهسته ترك مي خورد
و تپش هامان مي ريخت به سنگ‌.
از شرابي ديرين‌، شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب‌، روي رفتارت‌.
تو شگرف‌، تو رها، و برازنده خاك‌.

فرصت سبز حيات‌، به هواي خنك كوهستان مي پيوست‌.
سايه ها برمي گشت‌.
و هنوز، در سر راه نسيم‌.
پونه هايي كه تكان مي خورد.
جذبه هايي كه به هم مي خورد. .

+ تاريخ یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۱ساعت 20:56 نويسنده فاطمه. الف |