آمار دو شعر از نصرت رحمانی

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

 

   مرد دیگر

  می آیی و من می روم ای مرد دیگر
  چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی
  می آیی و من می روم ، زیباست ، زیباست
  باران نرمی بر غبار کوره راهی
  دشت بلاخیز غریب تفته ای بود
  هر تپه ای چون تاولی چرکین بر آن دشت
  ما سوختیم و خیمه برکندیم و رفتیم
 اینک ، تو می آیی برای سیر و گلگشت
 حلاج ها ، بر دار ، رقصیدند و رفتند
  شیطان خدایی کرد در این خاک سوزان
  این قصر عاج افتخار آمیز تاریخ
 بر پاستی ، از استخوان تیره روزان
 تابوت خون آلود من گهواره ی توست
  جنباندت دست پلید پیر تقدیر
  هشدار یک دنیا فریب و رنگ و بازیست
 روزی شنیدی گر کسی می گفت : تدبیر
  می آیید و من می روم
  بدرود
  بدرود
 چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم
 بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما
 اما ... چه دردانگیز ما بیهوده مردیم

+ تاريخ سه شنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۸۶ساعت 10:28 نويسنده فاطمه. الف |