می آیی و من می روم ای مرد دیگر چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی می آیی و من می روم ، زیباست ، زیباست باران نرمی بر غبار کوره راهی دشت بلاخیز غریب تفته ای بود هر تپه ای چون تاولی چرکین بر آن دشت ما سوختیم و خیمه برکندیم و رفتیم اینک ، تو می آیی برای سیر و گلگشت حلاج ها ، بر دار ، رقصیدند و رفتند شیطان خدایی کرد در این خاک سوزان این قصر عاج افتخار آمیز تاریخ بر پاستی ، از استخوان تیره روزان تابوت خون آلود من گهواره ی توست جنباندت دست پلید پیر تقدیر هشدار یک دنیا فریب و رنگ و بازیست روزی شنیدی گر کسی می گفت : تدبیر می آیید و من می روم بدرود بدرود چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما اما ... چه دردانگیز ما بیهوده مردیم
+تاريخ سه شنبه بیست و نهم خرداد ۱۳۸۶ساعت 10:28 نويسنده
فاطمه. الف
|
مبادا فراموش كنيد كه زمين از لمس پاهاي برهنه شما به وجد ميآيد و باد مشتاق بازي با موهاي شماست. (خليل جبران)
خوشحالم که موهبت بودن به من بخشیده شده همسرم را در درک زیبایی های بودن مصمم تر از خودم دیده ام خوشحالم که کنارش هستم..........
من ایمان دارم زندگی زیباست و در پی درک این زیبایی هستم با بازنویسی افکارم و هر فرصتی که او در اختیارم می گذارد....
خوانندگان عزیز، در صورت کپی از مطالب، ممنون خواهم بود، چناچه منبع ذکر شود.
کارل گوستاو یونگ معتقد است که شعار دادن و تلاشهای جمعی و سازمانی برای برقرای صلح و عدالت و اعتدال به جایی نخواهند رسید، بزرگترین خدمتی که یک فرد میتواند به اجتماع بزرگ بشریت بکند این است که آن سوی تاریک و شر بشریت را در خودش بیابد و رام کند، کسی که به تعادل درونی رسیده باشد، در حوزهی تاثیرگذاری طبیعیاش در فضایی که نفس میکشد اعتدال میآفریند.