|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
عاشق انواع فست فودها هستم، پیتزا، کباب ترکی و ... ، اما این همه دلیل نمی شود که مزه بی نظیر کله پاچه یا به قول بعضی ها کلپچ
را بی خیال شوم، یا آش ها و سوپ های مختلف و همینطور این رشته ادامه می یابد تا به راسته غذاهای فرنگی و دریایی و البته سنتی خودمان می رسد، به طوری که من می توانم ادعا کنم که بعید است غذایی باشد که من دوست نداشته باشم. این مقدمه را با بی رحمی تمام نوشتم - چون الان به شدت گرسته هستم و حال درست کردن هیچ چی را ندارم - تا برسم به این که بگویم همیشه چیزهای خوب، رسم های زیبا و ... در گذر زمان هم اگر نسبت به آنها کم لطفی شود، باز ماندگاری خود را حفظ می کنند. و مثل یک شی با ارزش بالاخره از زیر خاک و خاکستر به چشم می آیند...خود من همیشه دوست دارم که سنت های قدیمی را با جدید آشتی دهم، یک چیزهایی این میان قیچی شود، مثلا چیزهای دست و پا گیر و یک چیزهایی به زمان حاضر آورده شود.... مثل کلمه دایه که من امروز به آن فکر می کردم ... این که در قدیم به ویژه من در رمان های خارجی که خوانده ام، یک زنی در خانه بوده که به خانم خانه در کارهای خانه و به ویژه بزرگ کردن بچه ها کمک می کرده، دایه، پرستار بچه.... به طوری که من کتاب دزیره یا آبلوموف را که می خواندم، احساس کردم این زن مثل دیگر باید های مهم زندگی حضورش الزامی و امری عادی بوده، البته در خانواده های اصیل و نجیب زاده. شاید چون به نظر من، یک سری بحث ها و دغدغه ها زمانی برای یک فرد مطرح می شود که تمول مالی و فکری اش یک جا جمع شود
...یک برنامه علمی جالب هم جدیدا دیدم که ضمن پرداختن به یک سری تفاوت های زنان و مردان و مقایسه گذشته و حال آنها باهم به لحاظ تغییر نقش ها، یکی از دلایل یائسه شدن زن ها را نیاز دختران یا عروسان آنها به کمکشان در بزرگ کردن نوه های شان عنوان کرده بود. البته بماند که الان مادرها و دخترها با هم نمی سازند چه برسد به عروسها و مادر شوهرها....
این هم یک جمله تاثیر گذار که امروز در همشهری خواندم:
برای بعضی افراد، دیدن لبخند آنهایی که رنج می کشند از دیدن اشک هایشان دردناک تر است....