آمار اوج می گیرم در ظلمت... من پر از پروازم

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

آدمها در ذهن من مثل سیل انبوهی از مورچه های ریز، در آمد و شد هستند گاهی فکر میکنم نکند اصلا ذهنم به یک لانه زیرزمینی تبدیل شده.... این آدم ها به ترتیب از افراد خانواده شروع می شوند بعد به فامیل های درجه یک، دو، سه و به آشنایان و دوستان و در نهایت به غریبه ها می رسند...

در بستر بیماری که اجالتا به خودم از بابت برخی افکار مربوط به پیشرفت مرخصی داده بودم، داشتم به این نکته فکر میکردم که من در مقاطع مختلف برخوردهای خاصی با این لانه مورچه ها داشته ام از سرازیر کردن عسل در آن گرفته تا گرفتن آب و ... البته آب گرفتن تنها زمانی بوده که احساس می کرده ام کاری دیگر از دستم بر نمی آید یا کلا چشمانم از این همه احساس مسئولیت سیاهی می رفته است، اگرنه این لشکر عظیم همواره در ذهن من و در برنامه ها و اهداف من لحاظ می شده اند...... در همین احوالات من، دیشب مک آرتور حرفهای زیبایی می زد، شاید برای خودش اتفاقی بود اما برای من این طور نبود چون با حرفهایش در ذهنم چراغهایی روشن می شد که به روشنایی آنها نیاز داشتم:

" حس خوبی دارم... در همین لحظه که من و تو اینجا هستیم حتی اگر کاری از دست ما بر نیاید، آدمهای زیادی هستند که در گوشه و کنار جهان در آزمایشگاه ها و در اتاق های فکر خود در حال خلق زیبایی و... هستند.... صاحبان ایده های اثر گذار جهان، کسانی که ذهن آزاد و رهایی دارند و آن را با مسائل لاینحل سنگین و عقیم نساخته اند.....تلفن همراه...کامپیوتر .... پشت همه این نوآوری ها این طرز فکر زیبا بوده که به زیباتر ساختن جهان کمک بشه....برای این افراد زمان به مفهوم ما در شتاب نیست و اگر تو به خلق زیبایی فکر کنی بی نهایت زمان پیش روی توست.... چون اساس جهان بر زیبایی است و زیبایی قطعا با خود پول هم به همراه دارد....."

بعد که حرفهایش تمام شد داشتم فکر می کردم چه نقشه راه زیبایی دستم هست... فکر می کردم اصلا دیگران چطور شده سر و کله شان در ذهن من پیدا شده .... آنهم این شکلی ....به دنبال چه طرز فکری ... رسیدن به این سوال گام بزرگی برای من بود چون مطمئن بودم مثلا کاشف پنی سلین هم ممکن بوده مثل من نیت خدمت به مردم را داشته اما به قول شاعر این کجا و آن کجا ...در آن لحظه تشبیه مورچه ها را کنار گذاشتم ...و تصمیم گرفتم به دیگران از جایگاهی نگاه کنم که در معرض زیبایی های شان قرار بگیرم مثل زیبایی با عظمت درختان یک جنگل یا مهاجرت باشکوه پرستوها در آسمان

در آن لحظه احساس می کردم، بالونی هستم که کم کم اگر همین طور کیسه های شنی را که آن را سنگین کرده اند قیچی کند دور نخواهد بود که شاهد پرواز خود در آسمان باشد....

+ تاريخ یکشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۰ساعت 5:41 نويسنده فاطمه. الف |