آمار در محاصره نگاه های لطیف...

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار


🌈🌧

📚 غروب یک روز کوتاه پاییزی در فرصت اندکی که برای انتخاب کتاب داشتم، تنها انگیزه ام از انتخاب قاطعانه کتاب «زندگی پیش رو» بیش از هر چیز، دیدن نام خانم «لی لی گلستان» به عنوان مترجم این اثر بود...
کتاب به قدری گیرا و در فضایی باورپذیر روایت شده بود که روزها، کارهای دیگرم را خیلی سریع و گاهی حتی سرسری انجام می دادم تا به ادامه مطالعه آن برسم و علی رغم اینکه با کلی کار ریز و درشت اضطراری احاطه شده بودم و برنامه جابجایی داشتیم، ظرف سه روز نه تنها آن را خواندم بلکه از برخی قسمت های آن یادداشت برداشتم؛
📚 قهرمان اصلی داستان و در واقع راوی این رمان، پسرنوجوان ده ساله مسلمانی به نام محمد (مومو) است که به همراه چند بچه نامشروع دیگر در شرایط اسفناکی در آپارتمانی در محله ای فقیر نشین و بدنام در پاریس به سرپرستی یک زن یهودی زندگی می کنند.
نگاه بسیار متفاوت و بکر و البته مثبت مومو به دنیای پیرامونش با وجود تمام کاستی های آن، تحلیلی که از شخصیت ها و به ویژه «رزا خانم» مادر خوانده اش پیرش که زمانی خود روسپی بوده (و از نجات یافتگان اردوگاه آشویتس بوده)، توصیف آن محله کثیف و غریب نشین، ترسی که از مرگ رزا خانم دارد، ذهنیتش در مورد دنیای بچه ها و آدم بزرگ ها که به موازی هم در داستان پیش می روند، همه وهمه بخشی از جذابیت های این رمان است.
📚 کتاب علی رغم فضایی که در آن اتفاق می افتاد یعنی اجتماعی از بچه های بی سرپرست و بی آینده، پیرزنی از کار افتاده و ... تماما سرشار از زندگی و امید است و تصویری که از دوستی های قابل ستایش آدم بزرگ ها باهم علی رغم اعتقادات مذهبی مختلف شان در این کتاب ارائه شده و تاثیر انسانیت و مهربانی آدم ها در زندگی هم به ویژه در دنیای حساس بچه ها، ولو به کوتاهی یک برخورد هفتگی آن را درست شبیه اسمش ساخته است..
📚 فقط در کنار این تفاسیر داشتم فکر می کردم، چنانچه نویسنده کتاب آقای «رومن گاری» احیانا قصد ادای دین به جهود ها را در نوشتن این رمان داشته، باید گفت این دین به نحو احسن در این کتاب ادا شده است... و حالا تکه هایی از این کتاب :
✂️... اما فهمیدن گاهی، کارها را درست که نمی کند، سهل است، حتی خراب تر هم می کند.
... آقای والومبا با این عقیده موافق بود که وقتی آدمهای پیر را بترسانیم، شعورشان بر می گردد و حتی در آفریقا این طوری یک آدم کر و لال را درمان کرده است. ...
... دستم را روی سینه اش گذاشتم و با وجود تمام گوشت هایی که بین ما فاصله می انداخت، قلبش را حس کردم.
... وقتی مرگ به آدم نزدیک می شود، آدم مهم می شود و مردم برایش احترام بیشتری قائل اند.
... روبروی فنجان قهوه ای اش نشسته بود و به نظر خوشحال می آمد، چون از آن مردانی بود که از دنیا طلبکار نیستند.
...هنوز نمی‌دانستم که بعدها پلیس خواهم شد یا تروریست. این را بعدها که بزرگتر شدم خواهم فهمید. اما کشتن را خیلی نمی‌پسندم، برعکسش را ترجیح می‌دهم. نه، چیزی که دوست دارم، این است که کسی بشوم مثل ویکتور هوگو. آقای هامیل می‌گوید با کلمات می‌شود همه کار کرد، بی آنکه کسی را به کشتن بدهیم. به وقتش خواهیم دید. آقای هامیل می‌گوید کلمات از هر چیزی قوی‌ترند. ✂️
🔖🖌 فاطمه اسماعیلی

+ تاريخ چهارشنبه ششم دی ۱۳۹۶ساعت 3:16 نويسنده فاطمه. الف |