|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
من که نشمرده ام بهار چند رنگ دارد، اما فکر می کنم کسی که بهار را کشیده، تعداد مدادرنگی های بیشتری در اختیار داشته است؛ نگاه کنید بیش از تمام فصول سال، رنگ در آن به کار رفته، به طوری که انگار نقاش خواسته تا همه با هر سطحی از سلیقه، زیبایی موجود را درک کنند... همه جا رنگی و زیبا است: از دامن کوچه ها که، صبح و عصر از بچه های خوشحال پر و خالی می شود تا جوانه های رنگی شاخه های درختان که از شدت زنده گی مثل نگاه های مهربانی می مانند که به عابران امید هدیه می دهند. هر روز، سرراهم کلی گل می بینم و در خیالم از زنبورهایی که بی هیچ شتاب و اضطرابی دورشان می گردند، عکس می گیرم؛ در حالی که سرم، گرم است از خوانش الهام بخش پرنده ها که گاهی اسم خیلی از آنها را نمی دانم.
و این لحظه در گرما گرم باران های بهاری، درست حس کسی را دارم که در میهمانی مفصل و پایان ناپذیر یک عروسی خاص است یا چون مسافر خوشحالی هستم که می داند در سفره نانش، قرص ماه بزرگی به همراه دارد.