آمار پارادایم | آبان ۱۳۹۰

جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار

سعی نکن چیزی که نیستی باشی ، از توانمندیهایت لذت ببر
کارل گوستاو یونگ
+ تاريخ دوشنبه سی ام آبان ۱۳۹۰ساعت 2:8 نويسنده فاطمه. الف |

بعد از روز و شب بسیار سختی که به برکت دوستان پشت سر گذاشتم، فرصتی پیش آمد تا در بیداری و رویا سفری به خاطرات گذشته داشته باشم. یا بهتر بگویم خاطرات سراغ من بیایند:

خاطره عاشقی.....با هوای سنگین پاییز که انگار امتداد اضطراب های آن روزهای من است....اضطراب های که فکر میکنم از توان آن روزهای من خارج بوده اما من عاشقانه تحملشان کردم....

گفتم آهن دلی کنم چندی

ندهم دل به هیچ دلبندی

سعدیا دور نیکنامی رفت

نوبت عاشقی است یکچندی

+ تاريخ شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:42 نويسنده فاطمه. الف |

امشب هر جوری شده باید شعری بسرایم

آنهم سفید چون برف:

کاش سوسکی بودم در اعماق معبد خورشید در ماچوپیچو

یا یک باکتری در سالن رقص چلچراغ لچوگیا

یا یک کاسکو در قفس 

ولی فقط میتوانستم

زم زمه هام را از چارتوی کرانه های خیال ذهنم 

به ذهن تو پرواز دهم...

خاک سفید ۲۷/۸/۹۰

 

+ تاريخ شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۰ساعت 0:12 نويسنده McArthur |

از روزی که فهمیده ام مهربانی ها و دل رحمی هایم بیشتر از اینکه مال دل بزرگم باشد یا قدرت و ظرفیتم  به خاطر ضعف هایم است دیگر زیاد به آن نمی بالم و اگر کسی را هم با همین خصوصیات دیدم فکر نمی کنم که چقدر آدم بزرگی است یا عجب آدم خویشتن داری است.....

با مرور یک سری تجربه ها و دانستن برخی واقعیتها  به این نتیجه رسیده ام که مهربان بودن یا نبودن  و هر خصلت رفتاری دیگری داشتن در صورتی که از پشتوانه فکری برخوردار نباشد به هیچ دردی نمیخورد. این مهربانی علی رغم ظاهر موجه آن می تواند از کاستی های تربیتی یک فرد ناشی شده باشد، مثلا از عطشی برای جلب توجه بقیه  یا ارضای یک جور جاه طلبی .... چیزی که هست این است که به ندرت می تواند منشا اثرات خوب باشد. بخشش بی اندازه محبت برای یک مادر شاید صد ها بار راحت تر از درک لحظه های ضروری ابراز آن برای فرزندش باشد...

به این نتیجه رسیده ام که با دیگران از روی فکر رفتار کردن حتی اگر شده در گذر زمان باعث می شود آنها هم در برخورد متقابل با تامل رفتار کنند. این دقت به نظر من باعث پربار شدن رابطه می شود. والا انجام یک سری کارهای تکراری که کاری ندارد. منظورم سخت گیری نیست. فقط قدری مسئولانه رفتار کردن است. مسئولانه در قبال خود و البته دیگران.

پی نوشت: عنوان پست را،  از شعر زیبای محمد رضا عبدالملکیان با عنوان مهربانی را بیاموزیم، انتخاب کرده ام. 

+ تاريخ پنجشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۰ساعت 2:8 نويسنده فاطمه. الف |

این دوره مرحله زیبایی از زندگی من است. چون سعی می کنم چیزهایی که در گذر زمان خوانده یا شنیده ام، در متن آن رعایت کنم. حال کسی را دارم که انگار کارش تخصصی شده باشد، تا بوده با تکیه بر ذهنیت خود مثلا طرحی می کشیده حالا با آراء طراحان صاحب سبک آشنا شده

یاد گرفته در عین آفریننده بودن با  تکیه بر ذهنیت خود، اصول طراحی را نیز بداند، اصولی که عصاره هزاران ذهن خلاقی بوده که زندگی با سخاوت تمام  از خلال سالیان پیش روی او گذاشته است و این در هم آمیختگی زیباست

و انگار در  عین دانایی

+ تاريخ چهارشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 14:40 نويسنده فاطمه. الف |

رفته بودم ارتباط خودم را با بیرون حفظ کنم

سوار بر خطوط خودروهای جمعی پرسرعت شدم که شنیدم نوزادی در بغل زنی در حال شیون است.

در جای جای ایستگاه ها که خودرو جمعی متوقف میشد پیام های اخلاقی و بهداشتی و فرهنگی به چشم  میخورد و نوزاد به مویه خود ادامه میداد. لحظه ای به ذهنم رسید که چرا در اینمورد چیزی نوشته نشده. مثلا:

وای بر کسانی که بچه شان در اتوبوس گریه کند

یا

ای کسانی که ایمان آورده اید بچه به بغل سوار نشوید

یا

ای زنان پرهیزکار علاوه بر حفظ حجاب خود مبادا با شیون دردانه خود به دیگران حال دهید

با اینحال از خیر ارتباط با بیرون گذشتم و به خلوتم پناه آوردم...

+ تاريخ یکشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۰ساعت 1:18 نويسنده McArthur |

"ما از طریق کج فهمی، بدداوری کردن، نگرانی  و اضطراب نسبت به آینده، محبت و جاه طلبی و بسیاری دیگر از ویژگیهای شخصی خود، میتوانیم باعث پدید آمدن حوادث بسیار شویم.

بسیاری از خصلتهای شخصی و اختصاصی ما، به سهم خود، با حوادث زندگی، ارتباط پیدا میکند و زندگی ما نیز تا زمانی که به درک علت اصلی اعمال و رفتار خود دست نیافته باشیم، همچنان گنگ و غیرقابل درک باقی خواهد ماند"۱

۱- برگرفته از کتاب شیوه های داستان نویسی، نوشته پیتر وستلند،ترجمه محمد حسین عباسپور تمیجانی.

 

+ تاريخ پنجشنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 12:57 نويسنده فاطمه. الف |

دو دل بودم نوشته قبلی را پاک کنم یا نه؟ چون بیشتر شرح یک حس مقطعی بود که گاهی برای مهربان بودن با خودم به آن فرصت بروز می دهم و الا قبولش ندارم. (البته تاثیر و واقعیت وضعیت اجتماعی حاکم را نمی توان منکر شد، چه کسی هست که نداند اگر امروز روز مثل دوران تکرار نشدنی و باشکوه امیرکبیر بزرگ با تحصیل کرده ها و کلا آموزش برخورد می شد چقدر فرق و توفیر داشت.)  اما فکر میکنم آدمی دائما در حصار افکار محدود خویش است. کما اینکه من اگر قدری باهوش بودم و همت عالی داشتم سالها پیش از قراین موجود، شرایط سیاسی امروز را می توانستم تا حدودی پیش بینی کنم و تا آنجا که در توانم بود با دست پر و مچهزتر  چه برای ماندن در ایران چه رفتن از آن تصمیم می گرفتم.

 

 

+ تاريخ چهارشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 13:38 نويسنده فاطمه. الف |

امروز زیر برف و باران رفتیم به بوق.... از قرائنی که طی این یک هفته دستمان آمد فهمیدیم که در شرایط فعلی کارکردن در آنجا به دردمان نمی خورد. البته من خودم به این نتیجه نرسیدم چون گاهی خوشبینی بیمارگونه ای دارم. و این تصمیم، تصمیم مک آرتور بود.

اینجور جاها با سرمایه هنگفتی که در راستای جنگ نرم در اختیارشان گذاشته میشود دفاتر مجللی راه اندازی می کنند که جان می دهد برای افرادی که در جستجوی کلاس و عنوان و( البته توهین نشود گاهی تجربه ) نه تنها حاضرند ماه ها بدون پول کار کنند بلکه حاضرند یک پولی هم از جیب خودشان بپردازند. افرادی که به نعمت آشنایان ذی نفوذشان روزی حداکثر سه ساعت در حد تفریح با کیف و تشکیلات می آیند آنجا یک چایی می خورند با هم لاس می زنند ایمیلشان را چک میکنند و ... و البته آخر ماه هم جزو اولویت های پرداختی ها هستند. تنها چیزی که اینجا می تواند مشکل ایجاد کند و دردسر ساز شود این است که شرایط شما با بقیه تفاوت داشته باشد. مثلا بغل دستی شما بداند شما یکم تخصصتان از ایشان بالاتر است و احیانا بیشتر به کار مسلطی، در این صورت در کانون توجه قرار می گیری و باید کل روز یک لحظه هم چشمانت را از مانیتور نگیری و خوش انصافی هایی از این دست......

شب بعد از یک روز به ظاهر آرام و بی ماجرا، آخر شب من هم با هوای سنگین و سرد پاییزی آرام کنار بخاری میگریستم. به چندین نفری فکر میکردم که در اوج تمرین عزت نفس برای کار به آنها رو زده ام. توگویی که انگار گدایی بکنم و ....

می گریستم آرام آرام و حس دانه های نابهنگام برف بی خبر امروز را داشتم که نرسیده به زمین رویایی خود آهسته آب می شدند و ... می گریستم در کمال خودخواهی و بی انصافی چون مطمئن بودم مک آرتور هم از ناراحتی من از دست هر چیز و هر کس هم که باشد ناراحت می شود.

بعد دست اخر مثل آدم های بی منطق و کولی در حالی که پنجره را باز میکردم که ببینم برف قطع شده یا نه دوست داشتم داد بکشم که:

ای امام زمان عزیز  لطفا ما را از دست

این سربازان دانا و وفادارت نجات بده...

 

+ تاريخ چهارشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 1:21 نويسنده فاطمه. الف |

بعضی از خانه ها یهو می بینی یک دبه سس هست اما لوازم سالاد نیست. شامپوهای رنگارنگ در حمام هست اما مثلا یک صابون نمی شه در آن پیدا کرد. یا مثلا سس و باقی قضایا هست اما آبلیمو یا لیمو نیست ...یا مبل هست اما راحتی نیست. یا ماهواره هست اما کلی پارازیت دارد.... این قضیه را به خیلی چیزها و کس ها می شود تعمیم داد مثلا خانه ای که خیلی تمیز است اما کولرش خراب است یا  کسی که آدم مهربانی است اما بدقول است. یا بسیار منطقی اما حواس پرت است . یا هم بدقول هم حواس پرت و هم حتی شلخته است. یا بسیار وقت شناس اما جوشی است. یا بسیار دلسوز اما دم دمی است یا خوشگل اما بد لباس است. یا کاری اما بی دقت است  یا خوش قلب اما غیر قابل اعتماد است یا مستمع خوب اما شکننده است و از این قبیل. چیزی که ظاهرا نشان داده می شود این است که انگار تا بوده همین بوده و چرخ دنیا همینطور می چرخیده

اما من فکر می کنم که قضیه باطنا چیز دیگری است: مثلا گرچه ضرورت ندارد ما حتما واجد یک سری چیزها و ویژگی ها  باشیم اما به نظر من ضرورت دارد یک سری چیزهای اساسی را بدانیم یا بخواهیم یاد بگیریم. مثلا شاید اینکه ما ندانیم ارتفاع قله اورست چقدر است یا الان چه رنگی مد است یا .... به مشکل برنخوریم اما قطعا با این شلوغی خیابانها و افرادی که عین شبح با خود حرف می زنند اگر حواس مان جمع نباشد خدا می داند که زنده خانه برگردیم یا نه؟

من لااقل در مورد خودم به این نتیجه رسیده ام که تا جایی که امکانش هست بتوانم مجموعه ای از صفات و خصوصیاتی را که نقش کلیدی دارند در خودم جمع آورم . مثل اتفاق آن شب چهار شنبه که با همه وجودم احساس کردم  چقدر ضرورت دارد در کنار پختن غذای خوشمزه  بتوانم قدری خوددار باشم یا بلد باشم موقعیت ها را درک کنم . یا مثل شب جمعه که فهمیدم باز گرچه درست است ما افراد را لوس نکنیم اما در عین حال عکس العمل سریع هم دست کمی از لوس بودن خود آدم ندارد.

+ تاريخ یکشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 0:52 نويسنده فاطمه. الف |

داشتیم با اعظم در مورد شعر صحبت می کردیم و اصالت آن یک دفعه در توضیح این مسئله گفت:

حمله واژه به فک شاعر که یادآوری بی اندازه معناداری بود....

حمله كاشي مسجد به سجود.
حمله باد به معراج حباب صابون.
حمله لشگر پروانه به برنامه " دفع آفات".
حمله دسته سنجاقك، به صف كارگر " لوله كشي".
حمله هنگ سياه قلم ني به حروف سربي.
حمله واژه به فك شاعر.۱

۱- سهراب سپهری

+ تاريخ چهارشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 20:52 نويسنده فاطمه. الف |

حاصل مشاهدات این چند روز غیبت من در اینجا این بود که اجالتا به نتیجه رسیدم: داشتن اعتماد به نفس و تغذیه آن، از نان شب هم واجب تر است. فکر میکنم هرچند میزان سهم یک فرد از علم و ثروت و زیبایی می تواند تاثیر مستقیم در اعتماد به نفس او داشته باشد ولی اصل قضیه این است که آن فرد به ارزش داشته هایش واقف باشد والا مثل این می ماند که فردی گنجی در خانه داشته باشد و از وجود آن بی خبر باشد و حس و رفتار یک آدم فقیر را داشته باشد. .... من تا چند وقت پیش فکر می کردم هر چقدر یک فرد بیشتر دست به عمل زده باشد و به خودش به لحاظ مالی و فکری متکی باشد اعتماد به نفسش بالا است. اما به تعریف جالب و جدیدی هم در این کتاب رسیدم که می گوید:

"اعتماد به نفس واقعی هیچ گونه ارتباطی با آن چه در زندگی بیرونی شما اتفاق می افتد ندارد. اعتماد به نفس واقعی زاییده شغل شما نیست. اعتماد به نفس راستین، نتیجه باور قلبی و درونی شما به توانایی ها و قابلیت هایتان است. این باور که هر کاری را بخواهید، می توانید انجام دهید."

اگر فرصت کنم بعدا یک قسمتهایی از این کتاب را دو باره اینجا خواهم اورد، اسم کتاب هست:

اعتماد به نفس، دستیابی به آن و زندگی با آن، نویسنده دکتر باربارا انجلیس و مترجم هادی ابراهیمی.

+ تاريخ چهارشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۰ساعت 1:12 نويسنده فاطمه. الف |

نمی توانم خوشحالی خود را بابت این روزهای تمام بارانی توصیف کنم...

با اینکه بعد از روزها، خیلی موضوعات برای نوشتن داشتم اما ترجیح دادم حالا که اینقدر باران پیوسته و وفادار می بارد،  یکی از نوشته های قدیمی ام را که در وصف باران گفته بودم اینجا بیاورم....

 

من عاشق فصلی هستم

که در آن، دختر صبح قبل از آمدنش سر قرار روز

دوش می گیرد

و آن زلفان نمناک

 تا انتهای  روز

مرا جادو میکند.

***

باران می بارد

از پنجره کوچک آپارتمان با نگاهم

یک چاله آن پایین پیدا می کنم  تا

آینه باریدن باران باشد

اگر کسی خواندن نمی داند

اگر کسی روحش نمی بیند،

با این خط بریل دیگر باید بتواند...

تق تق تق....

پی نوشت:

+ تاريخ شنبه هفتم آبان ۱۳۹۰ساعت 0:45 نويسنده فاطمه. الف |