|
جاری چون رود.....شاعر چون چشمه....بی پروا چون آبشار
|
مرد دیگر می آیی و من می روم ای مرد دیگر |
ما مرد نیستیم که اسبیم
اسبیم ، چوبین ، میان تهی
انباشته در شکم خود
انبره مردهای تیغ آخته ای را
این تیغ بر کفان
اندیشه های ماست
اندیشه های ما
بگذار تیرگی
در بند بند شهر بپیچید
ما مرد نیستیم که اسبیم
اسب شهر تراوای
مردان تیغ بر کف و کف بر لب
آرام در نهفت ضمیر ما
در انتظار نشسته اند
تا شهر گم شود
در دودنک شب
و فاجعه به نطفه نشیند
بگذار تیرگی
در بند بند شهر بپیچذ
تا این حرامیان
از جان پناهشان به در ایند
چون سنگ دانه های گلوبند ، بند گسسته
در شهر شب گرفته بپاشند
ما مرد نیستیم که اسبیم
چوبین
ما اسب نیستیم
چون کژدمیم در دم زادن به انتظار
تا
نوزادهایمان
زهدان به نیش سهمنک شکافند
وین شهر را
از شش جهت بیالایند
هر چند
اندیشه های مان در زاد روز خویش
لاشه ما را
باید به طیف شب بسپارند
باشد که این دیار
در زیر حکومت کژدمها : اندیشه های ما
ترویج پاسداری فاجعه ها گردد
بگذار
بگذار
بگذار
در بند بند شهر بپیچد
هر چند
هر چند
هر چند
ما مرد نیستیم
ما مرد نیستیم
![]()
_ چه بسيارند گل هايی كه از زمان زاده شدن بويی برنياورده اند! و چه بسيارند ابرهای سترونی كه در آسمان گرد هم آمده، اما هيچ دری نمی افشانند .
![]()
از يك خود كامه، يك بدكار، يك گستاخ، يا كسی كه سرفرازی درونی اش را رها كرده، چشم نيك رای نداشته باش .
![]()
_ درختان شعرهايی هستند كه زمين بر آسمان می نويسد و ما آنها را بريده و از آنها كاغذ می سازيم تا نادانی و تهی مغزی خويش را در انها به نگارش درآوريم .
![]()
-بزرگ مردی ان است که نه او را سودای چیرگی بر کس باشد و نه کس را یارای غلبه یافتی بر او
![]()
_ بخشش زودگذر توانگران بر تهيدستان تلخ است و همدردي نمودن نيرومندان با ناتوانان، بی ارزش. چرا كه يادآور برتری آنان است .
![]()
- به من می گویند:اگر برده ای را خفته دیدی بیدارش نكن شاید خواب آزادی را دارد می بیند
و
من به آنها میگوییم:اگر برده ای را خفته دیدید او را بیدار كنید و آزادی را برایش توصیف كنید.
![]()
-فلسفه از زمانی آغاز شد كه انسان محصول زمین را تناول كرد و از سو هاضمه رنج برد.
![]()
هریک از ما یک فضای جادویی در اطراف خود می آفرینیم که معمولا دایره ای به شعاع تقریبا ۵/۴ متر است و به هرچه که در این محدوده باشد توجه می کنیم مهم نیست که در این محدوده انسان باشد یا میز یا تلفن یا پنجره ماسعی می کنیم دنیای کوچکی را که خودمان می آفرینیم تحت کنترل خود نگاه داریم با وجود این یک ساحر همیشه به خیلی دورتر نگاه می کند ما آن فضای جادویی را توسعه می دهیم و سعی می کنیم چیزهای به مراتب بیشتری را تحت کنترل در آوریم . به این میگویند :
نگاه کردن به افق .وقتی این کار را انجام دهی خواهی دید که خیلی چیزها عوض می شود.روحت رشد می کندو این حس تورا مجذوب خواهد کرد.
هر کس می تواند این حس را تجربه کند اما ماهمیشه به چیزهایی نگاه می کنیم که به ما نزدیک تر هستندما به پایین و درون نگاه می کنیم و به همین دلیل است که قدرتمان کم می شود و روحمان انگار آب می رود ..زیرا در روح ما چیزی جز خودمان وجودندارد .......
زیرا فرشته ها اندیشه خدا به صورت زنده هستند
و باید خودرا با خرد و دانش ما وفق دهند. می دانندکه اگر این کار را انجام ندهند ما نمی توانیم آنها را ببینیم
چشمهایت را ببند و فرشته ات رامجسم کن تا حضورش را همین الان در همین جا احساس کنی .
وجود فرشته ات را بیش از پیش احساس می کنی انگار فرشته ها فقط در دسترس کسانی قرار میگیرند که به وجود آنان ایمان دارندهرچند که فرشتگان- چه آدم به وجودشان معتقد باشد و چه نباشد - همیشه وجود دارندو سفیران زندگی مرگ جهنم و بهشتند...
وقتی به آسمان شب نگاه می کنیم اغلب دوباره همان احساس را پیدا می کنیم و همیشه همان سوال بایمان مطرح می شود:چه کسی آن بالاست و مارا تماشا می کند؟
وآن ها کسانی نیستندجزفرشته ها سفیران خدا........
همه مذاهب و همه کسانی که تا کنون شاهد خارق العاده بوده اند از فرشته حرف می زنند عالم وجود پر از فرشته است آنان هستند که به ما امید می دهند.:مثل فرشته ای که ولادت مسیح را اعلام کرد.
مرگ آور هم هستند:مثل فرشته مرگ که در سراسر مصر سفرکرد و همه کسانی را که نشانه معین بالای در خانه شان نبود از بین برد.
- در آسمان چه می بینی ؟
- ابرها را
- نه روح رودخانه ها را می بینی . رودخانه هایی که در این لحظه در دریاها دوباره متولد شده اند .در آسمان بالا می روند و آنقدر در آن جا می مانند تا به هر دلیلی دوباره باران شوند و برزمین ببارند .
رود خانه ها به کوهستان بر می گردند . اما خرد دریا را هم به همراه دارند.
....تو نیز چون رودخانه ای .قبلا به دریا ریخته بودی و با خرد دریا آشنا هستی .بارها مرده ای و دوباره متولد شده ای .تنها کاری که باید انجام دهی اینست که به یاد بیاوری........